گر چه افتاد ز زلفش گرهی در کارم
اگر چه از گیسوی گره گیر و کمندوار معشوق در کارم در کارم گره ای افتاده و من دچار مشکل شده ام، ولی هم چنان از کرم و لطف او انتظار گشایش و رهایی...
Sunday, May 4, 2014
گر دوست دهد خاک کف پای نگارم
اگر خاک کف پای معشوق را به دست بیاورم، بر صفحه ی چشم های خود از آن، قصّه و حکایت عشق را نقش می کنم و چون سرمه بر چشمانم می کشم؛ خاک کف پای او،...
Sunday, May 4, 2014
ز دست کوته خود زیر بارم
از ناتوانی و تهیدستی خود در رنج و عذابم،زیرا از اینکه خواسته های معشوقان زیباروی بلند قامت را نمی توانم برآورده سازم،شرمنده ام.
Sunday, May 4, 2014
سحرگاهان که مخمور شبانه
بامدادان که هنوز از باده نوشی شبانه مست و خمار بودم، با نوای سازهای چنگ و چغانه بار دیگر جام شراب را بر دست گرفتم و نوشیدم.
Saturday, May 3, 2014
ای که با سلسله ی زلف دراز آمده ای
ای معشوقی که با گیسوی تابدار و دراز خود آمده ای! خدا کند که بتوانی لطفی بکنی و فرصت بیشتری داشته باشی؛ زیرا که برای نوازش عاشق دیوانه ای آمده...
Saturday, May 3, 2014
دامن کشان همی شد در شَرب زر کشیده
هنگامی که معشوق در لباس گرانبها و زربفت خود باز ناز و غرور می گذشت، صد دلبر ماهرو از حسادت گریبان جامه ابریشمی خود را بر تن پاره کردند؛ معشوق...
Saturday, May 3, 2014
از خون دل نوشتم نزدیک دوست نامه
نامه ای به معشوق خود نوشتم، چنان نامه ی غمزده ای که انگار آن را با خون دل و با اشک خونین نوشته ام که:من در فراق تو دنیا را چون روز قیامت می بینم....
Saturday, May 3, 2014
چراغ روی تو را شمع گشت پروانه
ای یار! شمع که خود باید معشوق پروانه باشد، مانند پروانه عاشق توست و من چنان گرفتار توام که از حال خود خبر ندارم یا نگران خود نیستم.
Saturday, May 3, 2014
در سرای مغان رُفته بود و آب زده
در سرای مغان (میخانه)آب و جارو شده و پیر و مرشد در آنجا نشسته بود و پیر و جوان را به بزم میخانه برای نوشیدن باده دعوت می کرد.
Saturday, May 3, 2014
دوش رفتم به در میکده خواب آلوده
مغبچه ی باده فروش با لحن تمسخر آمیز و سرزنش گونه ای آمد و گفت که ای سالک خواب آلوده! بیدار شو؛ تو به خواب رفتی و از کاروان معرفت باز ماندی.
Saturday, May 3, 2014
وصال او ز عمر جاودان بِه
رسیدن به معشوق از عمر جاودانه بهتر است؛ خدایا! آن چیزی را به من عطا کن که برایم بهتر است. معشوق با من تندی کرده و با شمشیر جفا مرا آزرد، ولی...
Saturday, May 3, 2014
ناگهان پرده بر انداخته ای یعنی چه؟
ای یار! چه هدفی داری که گیسوی زیبا و تابدارت را به دست باد صبا داده ای و گوش خود را به فرمان رقیب و مدعی سپرده ای و این گونه با همه کس -به غیر...
Saturday, May 3, 2014
گر تیغ بارد در کوی آن ماه
اگر در کوی آن معشوق زیبارو و دلربا بر سر ما تیغ و شمشیر ببارد، کشته شدن در راه او را می پذیریم، چرا که خدا این طور خواسته است.
Saturday, May 3, 2014
عیشم مدام است از لعل دلخواه
از لب سرخ و دلپذیر معشوق پیوسته در خوشی و شادی ام؛ از وصال او لذت بسیار می برم و خدا را سپاس می گویم که کارم مطابق میل و آرزو است.
Saturday, May 3, 2014
خنک نسیم معنبر شمامه ی دلخواه
ای پرنده ی مبارک دیدار! راهنمای من باش تا به کوی دوست برسم؛ زیرا که از اشتیاق دیدار او، چشمانم غرق در اشک شد و آن قدر گریست تا نابینا شد.
Saturday, May 3, 2014
گلبن عیش می دمد ساقی گلعذار کو؟
بوته ی گل سرخ -این بوته و درخت شادی -سبز شده، ساقی زیبا رو و گلچهره کجاست؟ نسیم خوش بهاری می وزد، شراب گوارا و لذت بخش کجاست؟
Saturday, May 3, 2014
ای پیک راستان خبر یار ما بگو
ای باد صبا! ای پیک عاشقان! از معشوق ما خبری بیاور و احوال گل را برای بلبل عاشق و نغمه سرا بازگو کن.
Saturday, May 3, 2014
خطِّ عذار یار که بگرفت ماه ازو
1. خط چهره ی زیبای معشوق که مانند ماه، چهره ی او را پوشانده، حلقه ی خوش و زیبایی است؛ ولی راهی از آن به بیرون وجود ندارد؛ همه ی دل ها اسیر خط...
Friday, May 2, 2014
مرا چشمی است خون افشان ز دست آن کمان ابرو
من از دست آن معشوق زیبای ابرو کمان، بسیار اشک خونین می فشانم؛ مردم جهان چه بسیار آشوب و بلا به واسطه ی آن چشم و ابرو خواهند دید.
Friday, May 2, 2014
تاب بنفشه می دهد طره ی مشکسای تو
ای معشوق! گیسوی معطر تو به زلف بنفشه پیچ و تاب می دهد و خنده ی دلگشا و شادی بخش تو، سبب شکوفایی غنچه می گردد.
Friday, May 2, 2014