دفاع مقدس و صحنه های ایثار (1)
حجت الله اکبری باصری پدر این شهید بزرگوار می گوید: «هنگام اعزام نیرو از شهرستان به همراه فرزندم نجف علی که آموزگار بود و دیگر رزمندگان جان برکف...
Saturday, October 26, 2013
دفاع مقدس و صحنه های ایثار (2)
با توجه به مسئولیت خطیر و حساسی که به عهده داشت، مأموریت های او اغلب برون مرزی بود. روزی او را در پمپ بنزین تدارکات سپاه شوش دیدم و آن موقعی...
Saturday, October 26, 2013
دفاع مقدس و صحنه های ایثار (2)
با توجه به مسئولیت خطیر و حساسی که به عهده داشت، مأموریت های او اغلب برون مرزی بود. روزی او را در پمپ بنزین تدارکات سپاه شوش دیدم و آن موقعی...
Saturday, October 26, 2013
تا آخرین نفس (1)
به منطقه مائوت عراق می روند. فرمانده قول داده بود که آقارضا را به خط نبرد. دیگران می رفتند و بر می گشتند. شوخی های آقارضا خستگی را از تنشان در...
Saturday, October 26, 2013
تا آخرین نفس (2)
منطقه ای اورامان به دلیل وضعیت جغرافیایی و دارا بودن ارتفاعات مختلف، برای ما اهمیت ویژه ای داشت. یک سلسله از کوه های منطقه که در خطوط مرزی بود،...
Saturday, October 26, 2013
تا آخرین نفس (3)
«در یک زمستان سرد، با شهید دقایقی، در چادری بودم. او متوجّه شد که یکی از مجاهدان، در خواب از سرما بر خود می لرزد. با این که هوا سرد بود و خود...
Saturday, October 26, 2013
از خود گذشتگان (1)
در عملیّات والفجر 3، حاج قاسم فرمانده تیپ بود. آن شب به همراه گروهان احتیاط، وارد منطقه شدیم. اما چند ساعت بعد از شکستن خط، مجبور به عقب نشینی...
Saturday, October 26, 2013
از خود گذشتگان (2)
عملیّات کربلای 5 بود و علی از چند ناحیه بدن به شدت زخمی شده بود و خون زیادی از او می رفت. بچّه ها با اصرار می خواستند او را به عقب ببرند و به...
Saturday, October 26, 2013
از خود گذشتگان (3)
در عملیّات والفجر مقدماتی، من مسئول تسلیحات گردان بودم. زمانی که فرمان دادند گردان ها مسلح شوند، ایرج آمد و تیربار را گرفت و بر دوش گذاشت.
Saturday, October 26, 2013
جلوه های ایثار (1)
در منطقه عملیّاتی والفجر 8، محور کارخانه نمک، به وسیله ی دو دستگاه بولدوزر و با فاصله ی زیاد از هم در حال خاکریز زدن بودیم. خبر آوردند یکی از...
Saturday, October 26, 2013
جلوه های ایثار (2)
شهید مهدی ابوطالبی نصرآبادی ژاندارمری تفت می خواست او را دستگیر کند. یک شب دیروقت به در خانه ی ما آمدند و پس از بیرون کشیدن من، گفتند: « یا خودت...
Saturday, October 26, 2013
جلوه های ایثار (3)
آقای فرومندی در جبهه مجروح شده بود و در منزل استراحت می کرد. من با چند نفر از برادران پاسدار به عیادت او رفتیم. منزل پر از دوستان و آشنایانی...
Saturday, October 26, 2013
راز آن شب
من حامله شده بودم. پدر و مادرم هم آمده بودند شهر، برای زندگی. یک روز خانه ی پدرم بودم که درد زایمان آمد سراغم. ماه مبارک رمضان بود و دم غروب....
Wednesday, October 2, 2013
روایت عشق
برای رفتن به جبهه توانست رضایت پدرش را جلب کند. پس احساس کرد به امضایی دیگر نیاز دارد و آن صاحب اصلی امام رضا(علیه السلام) بود. با عشق و علاقه...
Wednesday, October 2, 2013
همچون شب عاشورا
بهروزی چندین بار به شدت مجروح شد و پزشکان، بر استراحت کامل تا مرز بهبودی و سلامتی او پای فشردند. اشتیاق وصال یار چنان قرار از کفش ربوده بود که...
Wednesday, October 2, 2013
کربلای جبهه ها
بچه ها در منطقه ی سیستان و بلوچستان، آن طور که شایسته ی یک مسلمان واقعی بود در ابعاد مختلف کار می کردند. سال های اول پیروزی، انقلاب از مراسم...
Wednesday, October 2, 2013
با کاروان عشق
شهید جزایری در شب عملیات و لحظاتی قبل از اعلام رمز به رزمندگانی که همراه او هستند می گوید: « می خواهم اعتراف کنم که مدت هاست سخت عاشق اهل بیت...
Wednesday, October 2, 2013
بوی کربلا
جنگ داشت هفت ساله می شد. علی بیشتر بچه ها از جمله معاونانش را فرستاده بود همدان و گفت: « بریم شناسایی تپه ی سبز.» متعجب شدیم و گفتیم: « به چشم!...
Tuesday, October 1, 2013
فقط یک یا زهرا(سلام الله علیها)
برونسی از آنهایی بود که از مرز خودیت گذشته بود. بدون اغراق می توانم بگویم که حتی تجربه ی دشوار رزمی شدن را، با توسل به اهل بیت عصمت و طهارت(علیه...
Tuesday, October 1, 2013
بوی محبت، بوی عشق
همین که حرف عاشورا و کربلا را می زدم، می نشست پیشم. چشم می دوخت به دهانم، و انگار همه ی سراپایش گوش می شد. نشانه ی علاقه و حواس جمعی اش، سئوال...
Tuesday, October 1, 2013