ناشناس
راه رهایی از خلوتگزینی و بازگشت به زندگی متعادل ایمانی چیست؟
با سلام و ادب خدمت شما بزرگواران و مشاوران ارجمند در این سایت وزین
روح آشفته و بی قرار من و سکوت نغمه های خوابیده در ذهنم چندان تمایلی به بازگویی حالات خود ندارد. بزرگترین درد من درد سکوت و تنهایی است. تنهایی در جمع. ارتباطم با دیگران موجز است و کلامم به حداقل میگراید اگر سخنرانی رسمی کنم میتوانم مدت مدیدی سخن برانم اما در روابط بین فردی دایم السکوتم. آنچه دیگران را بر می انگیزاند نه شوقی در وجود من شعله ور می کند و نه بذری از درخت حرکت بر زمین وجودم می پاشد. نه از قیل و قال دلخوشم و نه مقام و جایگاه به تحریکم وا میدارد. چون گلی افسرده در باغ آفرینش نغمه های بلبلان مرا به مستی نمی کشاند. زندگی بر مدار تکرار در چرخش است و من هنوز از می ناب آن ننوشیده ام که مست و بی قرار گردم.
کودکی من در روستا گذشت و در دل کویر ... از نوجوانی به عزلت خو گرفتم و گاهی در دل گستره بیکرانه های کویر به خلوت مینوشتم. از چهارم ابتدایی به ناگاه چرخشی در وضع تحصیلیم پدید آمد و شوق تحصیل مرا فرا گرفت. کودک تنبل دیروز که با ضعیف ترین نمرات کلاسها را طی مینمود غرق در مطالعه میشد. و این آغازی شد تا از صف آخر درس خوانی مرا شاگرد اول بدانند و این بهانه ای شد تا از دیار محرومی در کویر به حکم آزمونی، در مدرسه ای در شهر اصفهان تحصیل کنم. دوری از خانواده، زندگی در خوابگاه و تنهایی مکرر که قلب من لبریز از عواطف مادرانه ای بود که آن روز ها نثارم میشد مرا در غمی عمیق فرو برد. به حکم استعداد مرا به رشته ریاضی فرستادند و در این مسیر به تحصیل واداشتند اما آن روزها شوق وافری داشتم به حدیث عاشر از چهل حدیث امام. زیر بالینم کتاب او بود و مطالعات مذهبی.
می گفتند در این رشته تحصیل کن برای آینده ات بهتر است اما به دانشگاه رفتم همه توصیه به ادامه تحصیلم نمودند اما کمبود امکانات در دسترس مرا چندان انگیزه ای نبخشید. در تمام طول تحصیلم در اصفهان تا دروه کارشناسی به کمترین ارتباط با همکلاسی ها گذشت. چرا چون شخصیت من به گونه ای نسیت که بخواهم خود را وبال گردن کسی کنم. شاید باور کردنی نباشد در طول تحصیلم یک بار هم بستنی نخوردم چون پول آن را نداشتم و این بی پولی بهانه ای بود که من با دیگران کمتر بجوشم خصوصا اگر از مواردی باشد که باید پول خرج میکردم. آن روزها هیچ کس نفهمید که با ما کمترین امکانات عمر سپری می نمودیم و هرگز با کسی بازگو نکردم و اینجا برای اولین بار است که می نویسم.
همه با استعدادی که از من میدیدند، میگفتند حیف است ادامه تحصیل ندهی اما هیچ کس درد ما را نمیدانست. در دبیرستان که بودم روزی به منزل یکی از دانشجویان همشهری و فامیل رفتم که دوست او که کارشناسی ارشد می خواند در حوزه ادبیات فارسی از من سوالاتی میپرسید، او در پایان به فامیل ما گفت درک او از ادبیات به اندازه یک دانشجوی فوق لیسانس است. هرچه بود ما ریاضی خواندیم و فیزیک بر جانمان نشست.
با اخذ کارشناسی و معاف شدن از خدمت سربازی به علت کفالت به تهران رفتم تا شاید کاری بیابم که مقداری پول دستم را بگیرد. هنوز از ذهنم بیرون نرفته است که خانه یکی از فامیل نزدیک که سوپری داشتند و فرزندانش با علم و دانش میانه ای نداشتند، گفت باید سر چهارراه بایستی سیگار بفروشی و این حرف چنان قلب مرا زخم نمود که تا چند وقت پیش نمیتوانستم از دلم بیرون کنم. اما باز هم خدا کمک کرد و یکی از فامیل گفت این بنده خدا کسی را نداره به امام جماعت مسجد ... بگوییم شاید کاری ردیف شود و او طریقی شد تا من در شهری دیگر شاغل شوم. فقط برایم مهم بود که اندکی پول دستم بیاید و چندان به این که کم و زیاد است کاری نداشتم. شاغل شدم و گفتند یک ماه باید رایگان کارکنی به عنوان کارآموزی تا بعد تصمیم بگیریم و من با اشتیاق کار خود را شروع کردم و آنجا ماندگار شدم.
استعدادم را می ستودند اما روح من با محیط صنعتی هماهنگ نبود اما تنها پسر خانواده بودن و شرایط مالی چاره ای جز این در اندیشه من نمیگذاشت. اعتقادات مذهبی و الزام به دوری از هرگونه ارتباط با نا محرم (که شاید تا پایان دوران کارشناسی حتی یک کلمه با نامحرم حرف نزدم) و در سفر به ...(کشور اروپایی) علیرغم همه شرایطی که وجود داشت حتی یکبار هم ... و چون در این امور بسیار حساس بودم.
در دوران دبیرستان مشرب عرفایی و عزلت نشینی را شدید می پسندیدم به گونه ای که در زمان تحصیل در دانشگاه که با نهاد مقام معظم رهبری بیشتری در امور مذهبی از قبیل اقامه نماز و دعا و محافل مذهبی همکاری می نمودیم. در خوابگاه چند اتاق بود که در اختیار ما بود برای کارهای فرهنگی مذهبی... چه شبها که ساعتها در یکی از این اتاقها تنها می نشستم و نجوا میکردم و یک صندلی میگذاشتم برای او ... صدایش میزدم و با یادش دلخوش بودم گوشه نشینی محجوب بودم که در ...
در دوران دانشگاه عزیزدلی از علما برایم دختری را جهت ازدواج معرفی کرد با این که ظاهرا شرایط همه مهیا بود، تنها به این دلیل که احساس نمودم به خاطر برخی مسایل والدینم اگر چه مخالف نیستند قلبا هم چندان تمایلی ندارند، فقط و فقط به خاطر این که خدای ناکرده قلب آنها از این موضوع دل آزرده گردد در یک اقدام بی سابقه به منزل آنها مراجعه با پدر و مادرش صحبت نمودم و موضوع را منتفی نمودم چون به دعای خیر والدین عقیده ای وصف ناپذیر دارم.
بعدها با کمترین پول ازدواج نمودم، تقریبا پولی نداشتم آن قدر که با این که ازدواج ما در تهران بود، مراسم عقدمان را در مسجد گرفتیم. همسایه های همسرم یک مراسم گرفتند که من در آن شرکت نکردم چون به علت وضع مالی در شهرستان سر کار میرفتم.
مراسم عروسی نیز مردها در مسجد و زنها در خانه یکی از همسایه ها برگزار شد. برای پول پیش خانه هم مرحوم پدر همسرم که مرا دوست می داشت از عده ای از نمازگزاران مسجد پول برای ما قرض نمود و ما این گونه زندگی خود را آغاز کردیم.
بعدا به تهران آمدم و زندگی ادامه داشت، زندگی ما از نظر مالی تحت حمایت خانواده همسرم بود و من در وجودم احساس ...همیشه بود. حتی خانه ای که زندگی میکنیم، ارثیه همسرم می باشد و من همیشه احساسم اینه... همسرم از این که مواظبت دارم مال او مال او باشد دل خوش نیست اما من در تمام قلبم چیزی را متعلق به خودم نمی بینم.
بعدا کارشناسی ارشد فقه و مبانی حقوق اسلامی خواندم اما همچنان در محیط صنعتی باقی ماندم. درد من این است احساس تنهایی احساس غربت، در محیط کار مرا دوست دارند و این بهانه ای است تا من کمترین کار را داشته باشم، آن قدر کم که حوصله ام سر میره، یا در حال مطالعه هستم و یا در حال خود دیوانه وار سو به ارض اقدس میکنم و سلامی ... گاهی دل به سوی عتبات میرود و خسته از گذران عمر ...
اینک که پا در میانسالی نهاده ام اگرچه چهار فرزند و یک نوه روشنی بخش زندگی شده اند، غار تنهایی من بی چراغ حضور او افسرده است. کاش تکلیف معاش نبود تا خود را در غاری پنهان نموده با سوز دل عمر به سر می کردم و یا این که سرمست از می رضوی خود را به حریم سلطان سریر ارتضا دخیل می بستم و یا دیوانه وار در کوچه های کربلا به سمت قبه عشق سراز پا نمی شناختم.
چه می شد هر شب زایری بینوا در قدمگاهش میشدم، چی میشد من غایب از محضرش را به حضور خود فرا میخواند، دلم تنگ است و من دیوانه ام، آیا دیوانگی را درمانی است؟ من اینجا تنهایم و درد من تنهایی من است. کجاست او که همه هست من است؟ دل به شوقش مستانه در رقص است و من فارغ از قضاوت ها در کلبه حقیر تنهایی خود می خزم و کلامم در لابلای تار و پود تنهایی در دریای عدم گم میشود و من قطره ای کوچک در اقیانوس بیکران آفرینش به مغناطیس وجودش در اعماق این اقیانوس باز هم دل در محبت سید الکونین و آل او از خود بیخودم.
مشاور: سیدامیرحسین موسوی تبار
با سلام و تشکر از شما برای مراجعه به بخش مشاوره راسخون
تحلیل روانی و عرفانی وضعیت روحی شما
روح شما روحی جستجوگر، اهل معنا و عاشق حقیقت است؛ اما اکنون در مرحلهای قرار دارد که مقام «خستگی از دنیا و از خود» را تجربه میکند. این حالت، از دید عرفان شیعی، نه انحراف بلکه نشانهای از گذار به مرحلهای تازه از آگاهی است؛ ولی اگر در آن توقف کنید، به افسردگی قدسی تبدیل میشود.
احساس «تنهایی در جمع»، کاهش لذت از امور معمول، بیمیلی به معاشرت و گفتگو و نگاه عمیق اما ساکت شما به جهان، نشانه نوعی درونگرایی روحی شدید است که ریشه در دو ساحت دارد:
۱. روانشناختی: در دوران کودکی و نوجوانی، فقدان امنیت عاطفی و فقر مادی باعث شده که مکانیسم دفاعی «انزوا و خویشتنداری» در شما تثبیت شود. شما ناخواسته آموختید احساسات را سرکوب و در عوض به سمت عملکرد کامل و موفقیت تحصیلی بروید. این سبب شد تا ذهن شما فعال، اما دلتان خاموش بماند.
۲. عرفانی-اعتقادی: میل شما به خلوت و گفتگوی با خدا، حقیقتا زیبا و بذر سلوک است؛ ولی اکنون در تله عزلت افراطی گرفتار شدهاید. عرفان شیعی بر خلوت در جمع تأکید دارد، نه جمعگریزی.
راهکارهای عملی برای بازسازی روح و معنا
۱. بازخوانی عرفان در مدار خانواده
به همان اندازه که عشق به امام رضا (علیه السلام) در جان شما زنده است، باید عشق به خانواده را تفسیر زمینی همان عشق بدانید. خدمت به همسر و فرزندان، اگر برای رضای خدا باشد، عبادت است.
تمرین روزانه: روزی ۵ دقیقه فقط به نگاه کردن چهره فرزندان و همسر خود مشغول شوید، بیکلام، با نیت شکر. این دریچههای محبت را باز میکند و جریان حیات را به قلب روحانی شما بازمیگرداند.
۲. تبدیل خلوت منفی به خلوت مثبت
خلوت شما اکنون به «پناهگاه فرار» بدل شده، نه به «آینه ذکر». هر روز زمانی برای تنهایی داشته باشید، اما با هدف اصلاح دل، نه فرار از دنیا. سه قدم ساده:
* همراه داشتن ذکر کتبی: مثلا نوشتن یک آیه یا حکمت کوتاه و اندیشیدن دربارهاش؛
* تغییر مکان خلوت (از اتاق تاریک به طبیعت یا فضای نورانی مسجد)؛
* پایان دادن به هر خلوت با عملی بیرونی: نوشتن یادداشتی، تماس با یکی از نزدیکان، یا خدمت به دیگران.
۳. زیارت حضوری درون
آرزوی رفتن به حرم یا کربلا، عطش احترامبرانگیز شماست؛ اما این زیارت را باید به درون ببرید. در هر نماز، در مقام «السلام علیک ایها النبی»، واقعا تصور حضور کنید و اجازه دهید اشک جاری شود. درونیکردن این زیارت، تدریجا خلاء معنوی را پر میکند.
۴. بازسازی هویت کاری و عزت نفس
در محیط صنعتیای که با روح شما سازگار نیست، احساس بیثمری دارید. بجای ترک فوری، نیت خود را تغییر دهید:
* شما ناندرآورندهاید تا سرباز خدا باشید در لباس صنعت. کارتان اگر با نیت خدمت باشد، همان قدر باارزش است که عبادت در مسجد.
* یک دفتر کوچک داشته باشید و در پایان هر روز در آن بنویسید که کارتان خدمت محسوب شده است، ولو کوچک باشد.
۵. احیای رابطه انسانی با مومنان
ارتباط عمیق نمیخواهد زیاد باشد، اما صادقانه و با محبت باید باشد. در مسجد یا محل کار، ارتباط با چند نفر دلسوز را آغاز کنید. گفتگوی کوتاه اما مستمر، مثل سوال از حال، تبریک، یا همدلی ساده، تمرین بازگشت به اجتماعی بودنِ متعادل است. به جد از گوشهگیری و انزوا بپرهیزید.
نتیجهگیری:
شما در مرحله «خلاء بین سلوک و زندگی» ایستادهاید؛ در مرز عرفان و افسردگی. راه نجات شما نه در ترک دنیا، بلکه در بازمعنابخشی به دنیاست. خداوند از شما خواسته است نه زاهدِ منزوی، بلکه عاشقِ مسئول باشید؛ عاشقی که نور حضور اهل بیت (علیهم السلام) را در رفتار، کار، و لبخندش منعکس میکند.
زندگی شما رسالتی دارد: نسل جدید باید ببیند که میشود عاشق امام رضا (علیه السلام) بود و در عین حال پدر و همسری آرام و مهربان باقی ماند. نغمههایی که در ذهن شما خوابیدهاند، بیدار خواهند شد، زمانی که محبت زمینی و آسمانی در وجودتان به صلح برسند.
خلاصه راهکارها
۱. تبدیل عشق قدسی به محبت خانوادگی و خدمت اجتماعی.
۲. خلوت روزانه سالم و نورانی با تمرکز بر ذکر کوتاه و خروج سازنده از تنهایی.
۳. بازتعریف کار بهعنوان عبادت و خدمت الهی.
۴. تمرین گفتگوی انسانی با نزدیکترینها برای بازگشت تدریجی به ارتباط طبیعی.
۵. زیارت درونی حضوری و یاد امام، تا پیوند معنوی از آرزو به حضور تبدیل شود.
کلام پایانی:
روح عاشق خود را به نهر جاری محبت به دیگران بهویژه خانواده تبدیل کنید. راه قرب الهی، نه انزوا، که حضور با دلِ بیدار است؛ همان راهی که اهل بیت (علیهم السلام) پیمودند.