جلال خانی
سلام خسته نباشین می خواستم بدونم چطور میشه جهان بینیمونو کامل تغییر بدیم به جهان بینی محمدی و اسلام...
سلام
خسته نباشین
می خواستم بدونم چطور میشه جهان بینیمونو کامل تغییر بدیم به جهان بینی محمدی و اسلام ناب؟ چطور میشه پیرو علی بود در حالی که ضعیفیم و نگاهمون به دنیا اشتباهه؟
با عرض سلام خدمت برادر گرامی! با مطالعه صحیح و یا در صورت عدم توفیق مطالعه انس یافتن با علمای ربانی که از سرچشمه زلال قرآن و مکتب آل محمد صلی الله علیه و آله سیراب و بت زهدو تقوی و بصیرت خود را از آفات آخرالزمان بیمه نموده اند می توانید به خواسته خود دست یابید. در این راه از توسل به معصومین و روضه سید الشهدا و انس و تفکر و مطالعه در قرآن غفلت نورزید که خود راهگشاییست به سوی اولیائ الهی و راه اصلی اسلام ناب محمدی. در صورت توان و نیاز به بخش مقالات سایت خودتان راسخون مراجعه نموده بهره ببرید. به مقالات زیر نیز دقت فرمایید: راه های کشف حقیقت : حضرت اميرالمؤمنين علي(ع) در روايتي ميفرمايد رأس الحكمة لزوم الحق ؛ ملازم حقيقت بودن اصل و اساس حكمت است{M. و باز ميفرمايد: دلايل واقعي را فراگيريد و خود را با برهان و منطق مجهز و مسلح سازيد و از شبهه و مغالطه كاري بپرهيزيد. امام علي(ع) در اين سخنان به نحوه اتّخاذ روش علمي براي رسيدن به حقايق اشاره مينمايد و آن عبارت است از روش استدلال و برهان. و عاليترينشرح براي اين سخن امام فرمايش حضرت موسي ابن جعفر(ع) است كه ضمن وصيتي به هشام ميفرمايد: اي هشام اگر در دست تو گردويي است ولي مردم گمان برند كه آن دُرّ گران بهايي است هرگز ترا سود و فايدهاي نخواهد بخشيد چون تو خود ميداني كه آنچه در دست تو استگردويي ناچيز بيش نيست و نيز اگر در دستت مرواريدي گرانقدر باشد اما مردم بگويند كه آن، گردو و چيز كم ارزشي است به تو زيان و ضرري نخواهد رسيد زيرا تو يقين داري كه آن لؤلؤ ارزندهاي ميباشد، (ر.ك: تحف العقول چاپ اسلاميه، ص406). و شايد اين بيان از نظر معني و مفهوم سخني است كه به امام علي(ع) منسوب است: لا تنظر الي من قال و انظر الي ما قيل ؛ توجه تو فقط به سخنگو نباشد بلكهخود سخن را ارزيابي كن و مورد توجه قرار بده{M، (ر.ك: علي و فلسفه الهي، مرحوم علامه طباطبائي، ص 31). امام در نهجالبلاغه خطبه 89 ميفرمايد: (قبل از اين كه روز محاسبه فرا برسد شما حسابگر خود باشيد.) كه چه كرديد آيا فروختيد يا خريديد و آيا در اين خريد و فروش زيان ديديد يا نفع برديد؟ ايشان ميفرمايد (قبل از اين كه شما را وزن كنند خودتان را وزنكنيد). در سوره اعراف آيه 7 خداي بزرگ ميفرمايد: و الوزن يومئذ الحق در قيامت شما را با حق وزن ميكنند{M. و لذا اگر جانتان و عملتان از حق بهرهمند بود ميشود سنگين و اگر از حق بهره نداشت ميشود سبك. آنها كه ميزان سنگيني دارند اهل نجاتند و آنها كه ميزانشان سبك است اهل عذابند. از اين رو خود را آماده سازيد ببينيد كارتان به وال حق است يا نه؟ براي حق است يا نه؟از حق شروع شده است يا نه؟ امام در خطبه 83 نهجالبلاغه ميفرمايد: فرق من و معاويه اين است كه ياد مرگ نميگذارد كه من باطل بگويم و فراموشي آخرت نميگذارد كه او حق بگويد - او چون آخرت را فراموش كرده حق نميگويد و من چون به ياد مرگ هستم ياد مرگ نميگذارد كه من به بازيچهسرگرم شوم، (ر.ك: حكمت نظري و عملي در نهجالبلاغه، آيتالله جوادي آملي، صص 109 - 144). نتيجه اينكه تبعيت از حق و حق مداري در باب انديشه و نظر مجهز گشتن به سلاح منطق و مزيّن شدن به جامه يقين و دوري از مغالطه كاري و خيال بافي و پرهيز از تبعيت از اشخاص بجاي تبعيت از قول حق و درست است. و در باب عمل محاسبه نفس بندگي، خداترسي وياد مرگ و قيامت ميباشد. و مسلما وقتي حق براي انسان آشكار شد اهل حق، ملازمان و ياران حق و حقيقتاند. و به فرموده حضرت اميرالمؤمنين(ع) اعرف الحق تعرف اهله ؛ حق را كه شناختي اهلحق براي تو آشكار ميشوند{M، (منتخب ميزان الحكمة، ص 147). ------------------------------------- چالشهاى اسلام ناب محمدي(ص) با اسلام تحجرى و اسلام آمريکايي امام خميني(ره) نهادى به نام ولايت فقيه را که اصلى کلامي- فقهى است، بنيان نهاد و براساس اين نظريه به حرکت و انقلاب اسلامى پرداخت. سير اين نظريه و ساختارهاى ايجادى آن مىتواند ما را به انديشههاى بعدى امام در برخورد با وقايع پس از انقلاب راهنمايى کند. امام در برخورد با وقايع به دو اسلام و دو نظام فکرى ديگر در کنار اسلام انقلابى و اسلام مردمى که انقلاب براساس آنها به وقوع پيوست اشاره مىکند که هر دوى اين نظام فکري، يک نظام نخبگانى اسلامى است؛ اسلام تحجرى واسلام آمريکايي. اسلام تحجرى يک نوع اسلام نخبگانى است که در تاريخ نخبگان سنت ايرانى ريشه دارد و يک نوع تعامل سياسي- دينى است که از صفويه تا پيش از انقلاب وجود داشته که همه در يکجا جمع مىشود و آن “شاه شيعه” است که اين اصطلاح در مقابل خليفه عثمانى خلق مىشود و علمايى خاص به قوت بخشيدن به مملکت شيعه در قالب شاه شيعه تلاش داشتهاند. لازم به يادآورى است که اين رويه همان علماى شيعه نبوده است و تنها کسانى در اين وضعيت بودهاند که مراجع خاص شيعه بودهاند و براى مصالح شيعه و ايران و به عنوان واسطه تظلم خواهى مردم از دولت حضور داشتهاند و گاهى براى جلوگيرى از انحرافات پادشاهان از آنها به شدت دورى نموده واين رابطه را تحريم مىکردند. با روى کار آمدن حکومت پهلوى و ورود مدرنيسم شاهنشاهى ديگر شاه شيعه عملا وجود نداشت و بيشتر يک منصب لفظى بود، چون خليفه عثمانى ديگر وجود نداشت و پدر و پسر پهلوى نيز شاه شيعه را يدک نمىکشيدند؛ به همين دليل تعاملات شکل خاصى به خود گرفتند و اين تعامل به شکل همکارى ميان قسمتهايى از حوزه و علما با آنها درآمد. اين همکارى موجب انشقاق و دو دستگى ميان روحانيت شد (تا آنجا که وقايع مسجد گوهرشاد مشهد رخ داد و صدايى از برخى درنيامد)؛ دستهاى به همکارى با حکومت پهلوى پرداختند تا آنجا که کانديداى مجلس ملى شدند و در تار و پود حکومت پهلوى وارد شدند و عدهاى نيز با حکومت پهلوى و مدرنيسم شاهنشاهى به مخالفت پرداختند. دسته اول به روش شناسى خاص خود پرداختند که همان بردن دين به پستوى خانهها و خصوصى کردن حوزه دين بود. آنها دين را به گونهاى تفسير و روش شناسى کردند که دين يک مقوله فردى واجتماعى قلمداد مىشد، به همين دليل تنها بر فقه تاکيد کردند و چارچوب اسلامى را که در کلام ترسيم مىشد، به فراموشى سپردند و به اجتماعيات اسلامى به عنوان مستحب، مکروه و مباح ارجاع مىدادند که قابل بحث جدى اسلامى نيست. اينها از فقه نيز تنها به طهارت و نجاسات پرداختند و از آنها کتابهاى قطورى ساختند و در مقابل کتابهاى جهاد به شدت کم حجم (و تا اندازهاى فراموش شد.) اين گروه رسائل شيخ انصارى را که مىتوانست فلسفه عظيم سياسي، اجتماعي، فرهنگي، اقتصادى و در يک کلام فلسفه تشيع را قوام و ترسيم کند،به فراموشى سپردند. اين گروه يک مبناى احساسى وعاطفى براى علم کلام خود برگزيدند و دين را فقط در حب و بغض ديدند و موضوع شناسى حب و بغض را فراموش کردند؛ تا آنجا که يهود را بر اهل سنت در اشغال فلسطين ترجيح دادند و آن قدر دايره حب و بغض را کوچک کردند که به کسى برخورد نمىکرد و در خود و اطرافيان محدود و محبوس مىشد و آن را اسلام ولايتى نام نهادند. برخى از اين گروه به علوم جديددانشگاهى (از خارج تا داخل کشور) پرداختند، پرداختن به اين علوم براى پاسخگويى نبود، بلکه بيشتر براى همان دنياى فلسفى انتزاعى بود که وضعيت و موقعيت اجتماعى آنها اقتضا مىکرد؛ مانند مقايسه مباحث نطقى انتزاعى و مباحث اصولى انتزاعى يا فلسفه تحليلى که باز هم همان روش شناسى فردگرا بود تا اجتماعگرا. ورطه ديگرى که آنها در آن درافتادند، ورطه و گرداب اشتباه وسيله و هدف و يا سازمان و هدف بود. هدف اسلام امر به معروف و نهى از منکر در يک نظام هماهنگ براى رسيدن به يک حياط طيبه بود و وسيله آن علوم اسلامى ولى آنها علوم اسلامى را هدف قرار دادند و چون هدف را گم کردند به وسيله و سازمان بهعنوان يک امر انتزاعى نگاه کردند و به يک دور کور معرفتى گرفتار آمدند. اسلام آمريکايي، اسلام عرضه و تقاضاست و آرمان آن تعديل ميان عرضه و تقاضاست، يعنى به دنبال ايجاد تقاضا براى اسلامى هستند که در يک جامعه بىهنجار به کار آيد؛ پس به اسلام بىهنجار محتاج هستند تا بتوانند با جوامع مدرن بىهنجار هماهنگ شود. پس در روش شناسى خود به دنبال ايجاد چارچوب معرفتى براى اين نوع اسلام هستند. اسلام آمريکايى در يک ساختار سرمايهدارى رشد مىکند؛ ساختارى که براساس تقاضا براى کالا و عرضه آن بنا مىشود و تعديل اقتصادى يا تعديل عرضه و تقاضا نيز آرمان چنين نظامى است؛ پس اسلامى که با اين نظام عرضه و تقاضا همراهى کند اسلام سرمايهدارى يا اسلام آمريکايى است و آن اسلام بايد در يک فضاى عقلانيت ابزارى تفسير شود. اسلام تفسير شده در فضايل عقلانيت ابزارى اسلامى است که خودش هدف نيست بلکه ابزارى براى رشد و توسعه و سرمايهدارى است؛ اين اسلام يک اسلام فردگرا و مخصوص و منحصر در فضا و حوزه خصوصى تا حوزه عمومى و روششناسى است. اين اسلام يک روش شناسى فردگراست. اسلام فرهنگي، اجتماعي، سياسى و اقتصادى براساس يک نوع اسلام سوسياليستى بنا مىشود (اسلام فردگراى فرهنگي، اجتماعي، سياسى و اقتصادي)؛ اسلامى که از فقه اجتماعى بيرون نمىآيد و فقه اجتماعى با آن مخالف است؛ پس به تصوف خودمحور و فردگرا پناه برده مىشود و فقه اجتماعى مديريتى خطى مىشود. روش شناسى اسلام آمريکايى بر روششناسى فلسفه تحليلى فردگرا بنا مىشود. اين فلسفه بر زندگى روزمره تکيه مىکند و نفس الامر خود نيز معانى زبانى روزمره را مىگيرد و در بعد فرهنگى بر فرهنگ مبتذل روزمره يا فرهنگ عوام پسند نيز صحه مىگذارد که به طور عملى هم به عقلانيت ابزارى براى رشد تقاضا براى کالا تبديل مىشود و هم به فرهنگ مصرفى عوام پسند اصالت مىدهد. اين حرکت از اواخر دفاع مقدس ايران شروع شد و پس از جنگ با تعديل اقتصادى تجسم يافت و در تجسم بخشيدن نرم افزارى به اسلام آمريکايى تلاش کردند يک اسلام غنامحور، مصرفگرا، شهوت دوست، تجمل نما و عوام پسند را با دانشگاه آزاد و جزاير آزاد و اقتصاد آزاد به انجام برسانند، مانند اسلام دبي، شارجه و ترکيه (در گذشته.) اسلام ناب محمدى که آن را اسلام اصلى مىنامند، اسلامى است که توسط نخبگان ترسيم نمىشودبلکه توسط مردم براساس فطرت الهى ترسيم مىشود و در زندگى طيبه تجلى مىيابد و اين همان اسلامى بود که براساس آن انقلاب اسلامى رخ داد و جنگ عراق با ايران را به سامان رسانيد؛ همان اسلام خودجوش و پويا که پيامبران بر آن تکيه کردند؛ همان اسلامى که جهان اسلام را از نظر تاريخى و جغرافيايى پوشش مىدهد و هويت اسلامى آنها را مىسازد. روش شناسى اسلام ناب يک روش شناسى اجتماعى است که براساس انسان اجتماعى يا فطرت انسانى بنا مىشود و فقه اجتماعى براساس مصلحت در جامعه دنبال مىشود و در همين جهت از تاريخ وعلوم اجتماعى (مردم شناسى و جامعه شناسي) بهره مند مىشود. همه اينها در پناه دولت کريمهاى است که به دنبال ساختن حيات طيبه و انسانهاى اولوالالباب است که در پناه عدالت جامعه مردم محور و معنويات مبتنى بر آن به تحقق مىرسد. امام در الرسائل روششناسى اصول فقهگرا را که بحث انتزاعى روش شناسى را رقم مىزند، نقد مىکند و بيشتر بر فقه کلام محورى تاکيد مىکند که قدرت پويايى اجتماعى را با خود دارد و نه دچار فقهگرايى يا اصولگرايى مىشود مثل اسلام تحجرى و نه دچار پوياگرايى مدرنيسم مثل اسلام آمريکايى مىشود. اين فقه کلام محور آرامش بخش است، چون با محور کلامى زندگى محور همراه است و هم پويايى غيربحرانزا را رقم مىزند. همه اين چارچوبها در نظريه ولايت فقيه جمع مىشود نظريهاى که مشروعيت انقلاب را نزد امام و امت او رقم زد وهمراهى مردم با امام را تا پاى جان به وجود آورد. اين نظريه حکومت اسلامى را به عنوان تجسم ابعاد اسلامى بر تمامى احکام اسلامى مقدم مىشمرد و آن را حاکم و وارد بر تمامى احکام و موضوعات آن مىداند. اين حکومت برخاسته از اراده انسانهاى بافطرت پاک و اولوالالباب و راسخ در علم است. پس اين حکومت از مردم است و بر مردم حکومت مىکند و نمىتواند لحظهاى از مردم دورى کند و حالت نخبگان و اشراف به خود بگيرد؛ چرا که اگر اين حالت را به خود بگيرد، نفى وجودى و ماهيتى خود را رقم زده است. اسلام تحجرى و اسلام آمريکايى که برخاسته از اراده نخبگان به دور از مردم است، با ولايت فقيه برخاسته از نظريه انسان کامل خادم به خلق خدا براى خدا درگير شد. اسلام تحجرى با فقه و اصول فقه خود محور غيرناظر به کلام و غيرناظر به موضوع شناسى به جنگ دست يازيد و اسلام آمريکايى با هنجار و باورشکنى و تقدس زدايى شروع کرد و با علم تجربه گرايى و تقدس باورى به آن به اين جنگ دست يازيد و مديريت کارآمد علمى که بر عقلانيت ابزارى استوار گشته است را به رخ کشيد و براى آن کابينه کارى ترسيم کرد و با آزادسازى اخلاقى و ارزشى راه را براى اهداف فوق هموار کرد. پس اسلام تحجرى و اسلام آمريکايى همانند دو سرقيچى براى قطعه قطعه کردن اسلام ناب محمدى به ميدان آمدهاند و هر روز با نزديکتر شدن به هم و ساختن چارچوبهاى فکرى مشترک در رسيدن به هدف خود تلاش مىکنند؛ چرا که با اين کار اسلام تحجرى وجاهت بر باد رفته خود را به دست مىآورد و اسلام آمريکايى راه خود را براى ايجاد يک مدنيت انگلى دم سگى (همانند دبى و شارجه) هموارتر و صافتر خواهد يافت. سجاد سرلک/روزنامه رسالت/شماره 6229 ----------------------------------- در كافي از حضرت صادق (ع ) روايتي در ذيل آيه 269, بقره «يؤتي الحكمه من يشاء و من يؤت الحكمه فقد اوتي خيرا" كثيرا» نقل شده كه حضرت فرمود: مراد از حكمت در اين آيه اطاعت خداوند و معرفت و شناختن امام است و اين روايت را عياشي در تفسير خود و برقي در محاسن ذكر نموده اند و نيز به نقل ديگري از امام صادق (ع ) آمده است كه حضرت فرمود: حكمت روشني و چراغ معرفت است و سبب پرهيزكاري است و نتيجه درستي است و اگر بگوييم خداوند نعمتي بزرگ تر و بهتر و بالاتر از نعمت حكمت به بندگانش عطا نفرموده همانا راست گفتيم . مرحوم علامه طباطبايي در ذيل آيه 269, بقره حكمت را چنين معني مي كند: حكمت عبارت است از قضاياي حقه اي كه مطابق با واقع باشد يعني به نحوي مشتمل بر سعادت بشر باشد. مثلا" معارف حقه الهيه درباره مبدأ و معاد باشد و يا اگر مشتمل بر معارفي از حقايق عالم طبيعي است معارفي باشد كه باز با سعادت انسان سر و كار داشته باشد. مانند حقايق فطري كه اساس تشريعات ديني را تشكيل مي دهد. در تفسير نمونه : براي حكمت معاني زيادي از قبيل معرفت و شناخت اسرار جهان هستي و آگاهي از حقايق قرآن و رسيدن به حق از نظر گفتار و عمل و بالاخره معرفت و شناسايي خدا ذكر شده است كه همه آنها در يك معني وسيع جمع است . براي آگاهي بيشتر ر.ك : - سوره بقره , آيه 269 تفسير ابن كثير, ج 1, ص 480 - تفسير كبير, ج 7, ص 72 - تفسير پرتوي , ج 2, ص 241 - مجمع البيان , ج 2, ص 659 - التبيان , ج 2, ص 348 - المنير, ج 3, ص 62 - آيه 125 سوره نحل , تفسير التحرير, ج 14, ص 327 - آيه 31 سور بقره , تفسير كبير, ج 2, ص 178 1- واژه حكمت، چنان كه در فرهنگنامهها از جمله «مفردات راغب آمده، به معناي رسيدن به حقيقت به وسيله علم و عقل است. علامه طباطبايي درباره معناي واژه حكمت ميگويد: حكمت [به اصطلاح نحوي] بناء نوع است يعني نوعي از محكم كاري يا كار محكمي كه سستي و رخنهاي در آن راه ندارد و غالبا در معلومات عقلي واقعي كه ابدا قابل بطلان و كذب نيست استعمال ميشود، (علامه طباطبايي، تفسير الميزان، ج 3، ص 395). علامه طبرسي نيز ميگويد: حكمت آن است كه تو را بر امر حق كه باطلي در آن نيست واقف كند، (طبرسي، مجمعالبيان، ج 2، ص 155، نشر بيروت، مؤسسه اعلمي) بنابراين ميتوان گفت مفهوم حكمت يعنييافتن حقيقت و آنچه كه مطابق با واقع است. 2- به گفته محققين، واژه حكمت در قرآن بيست بار به كار رفته و در بيشتر موارد با كتاب توأم است. در بعضي آيات به تكاليف نيز حكمت گفته شده است مانند آيه 39 اسراء و آيه 34 احزاب و آيه 63 زخرف و همچنين در آيه 12 سوره لقمان به شكر الهي نمودن نيز حكمت اطلاق شده است. شايد علت اطلاق حكمت بر تكاليف بدان جهت باشد كه رعايت آنها سبب حكمتاند و سبب اطلاق آن بر شكر، به اين لحاظ باشد كه شكر نتيجه حكمت ميباشد، (قرشي، سيد علياكبر، قاموس قرآن، ج 2، ص 160،نشر دارالكتب الاسلاميه). 3- منظور از حكمتي كه در قرآن به كار رفته، مجموعه علوم و معارفي است كه انسان را به حقيقت رهنمون ميشود به طوري كه هيچ شك و ابهامي در آن نماند. زيرا مجموعه عقايد و آموزههايي كه قرآن بيانگر آنها است، همه با مقتضاي فطرت بشر همسو است و مقتضايفطرت، آن بخش از علم و عمل را شامل ميشود كه كمال واقعي و سعادت حقيقي او را تأمين بكند. ازاينرو، ميشود گفت دين با واقعيت و حقيقت مطابقت دارد، اصول و قواعدي كه با دين آمده، در واقع حكمتاند پيامبر مأمور است اين حكمت را، به مردم بياموزد،(ترجمه الميزان، ج 12، ص 571). 4- برخي نيز ميگويند: با مراجعه به اصل معناي حكمت ميتوان به دست آورد كه حكمت يك حالت و خصيصه درك و تشخيص است كه شخص به وسيله آن ميتواند حق و واقعيت را درك كند و مانع از فساد شود و كار را متقن و محكم انجام دهد، بنابراين حكمت نوعيحالت نفساني و صفت روحي است نه شيء خارجي، بلكه شيء محكم خارجي از نتايج حكمت است، (قاموس قرآن، ج 2، ص 163). خلاصه، چنان كه بيان شد، حكمت در زبان قرآن عبارت است از علم و معرفت داشتن به مجموعه اصولي كه موافق با فطرت انساني و مطابق با واقع هستند. اما حكمتي كه در علوم بشري از آن ياد ميشود در مقابل علوم تجربي به كار رفته و بيشتر مباحث نظري و عقلي صرف را شامل ميشود. ازاينرو به نظر ميرسد شباهت اين دو فقط در عقلي و نظري بودن باشد و لكن در دو جهت تفاوت دارند يكي اين كه تمامي حكمت قرآن موافق با مقتضاي فطرت است و ديگر اين كه با واقع مطابقت دارد، (ترجمه الميزان، ج 19، ص543). البته براي دستيابي به حكمت عملي، علاوه بر آشنايي با مباني حكمت علمي، منازل سير و سلوك را بايد طي كرد كه مقامات آن از يقظه و توبه شروع مي شود تا به مرتبه فنا في الله مي رسد. براي توضيح بيشتر ر.ك: محمد حقيقي، كريم، آداب و مراحل سلوك الهي، انتشارات فلاح. براي آشنايي با كلام و حكمت و فلسفه اسلامي ميتوانيد از كتب ذيل استفاده نماييد. 1- بدايةالحكمه، علامه محمد حسين طباطبايي 2- آموزش فلسفه، محمد تقي مصباح يزدي 3- آموزش كلام اسلامي، ج 1 و 2، محمد سعيديمهر 4- آموزش عقايد، محمد تقي مصباح يزدي موفق و مؤید و پیروز باشید.