The current route :
#تاریخ انقلاب اسلامی در راسخون
#تاریخ انقلاب اسلامی در مقالات
#تاریخ انقلاب اسلامی در فیلم و صوت
#تاریخ انقلاب اسلامی پرسش و پاسخ
#تاریخ انقلاب اسلامی در مشاوره
#تاریخ انقلاب اسلامی در خبر
#تاریخ انقلاب اسلامی در سبک زندگی
#تاریخ انقلاب اسلامی در مشاهیر
#تاریخ انقلاب اسلامی در احادیث
#تاریخ انقلاب اسلامی در ویژه نامه
خواص اعجاب انگیز به برای زنان باردار
شهر بیچشم، دل بینا؛ از عصای سفید تا جامعه آگاه
با کوه های آتشفشانی ایران آشنا شوید
کوه های اساطیری ایران و جهان
«دوستی با پیامبر(ص): از اطاعت خدا تا نورانیت بندگی»
حافظ در اندیشه رهبر انقلاب؛ راز پیوند جاودانه قرآن، هنر و هویت ایرانی
قانون هوش مصنوعی اتحادیه اروپا - فصل 3؛ ماده 9: نظام مدیریت ریسک
قانون هوش مصنوعی اتحادیه اروپا - فصل 3؛ ماده 8: انطباق با الزامات
قانون هوش مصنوعی اتحادیه اروپا - فصل 3؛ ماده 7: اصلاحات پیوست سوم
از خطرناک ترین قبیله دنیا چه می دانید؟
مزار حضرت یعقوب (علیه السلام)
حمامی که تنها با یک شمع گرم می شد
مهاجرت حیوانات
دل نوشته هایی در بزرگداشت حافظ
مخترعین معروف و اختراعات آنان
نماز استغاثه امام زمان (عج) را چگونه بخوانیم؟
متن کامل سوره یس با خط درشت + صوت و ترجمه
اقدامات مهم و اورژانسی پس از چنگ زدن گربه
پیش شماره شهر های استان گیلان
نحوه خواندن نماز والدین

بی قرار شهادت
عملیّات مسلم بن عقیل ( علیه السّلام) بود. در سنگر فرماندهی به عنوان ربط تدارکات، امور مربوط به مخابرات را پیگیری می کردم. نیمه های شب، سه گردان راهی منطقه ی عملیّاتی شدند.

یک قدم تا بهشت
همیشه دلم می خواست بدانم کجای بدنش شیمیایی شده، اما هر وقت کنارش می نشستم تا از او در این مورد سوال کنم، به بهانه ای مسیر صحبت را عوض می کرد. آن روز هم تا خواستم از او بپرسم، یکی از بچه ها به طرف ما آمد...

سبک بال
روز جمعه، مصلّی شلوغ بود. جمعیت موج می زد. رفته بودم لب حوض تا وضو بگیرم. آب، فواره، موج، روشنایی با صدای « حیّ خیر العمل» در هم بود. چشمم به « صغیرا» دوست پسرم افتاد. او مرا دیده بود ولی نمی دانم چرا

راهی ملکوت
چند ساعتی از قبول قطعنامه و پایان جنگ نگذشته بود که او را در حالی که به شدّت گریه می کرد و بی تاب بود، دیدم. گفتم: آرام باش و این قدر بی قراری نکن.

کربلای جبهه ها
هنگام ضبط برنامه ی روایت فتح در خرمشهر، وقتی راجع به شهادت صحبت می کردیم، سید مرتضی بی اختیار اشک می ریخت. به او گفتم: دیگر اشک در چشم هایتان نمانده. ما شرمنده می شویم. نمی توانیم برای شهادت دوستانمان...

از خاک تا افلاک
عملیّات کربلای 4 که آغاز شد، آخرین باری بود که حسین به جبهه می رفت. پس پیش من آمد و گفت: « مادرم! اجازه بده به جبهه بروم. »
به او گفتم: حسین جان، الان وضعیت من مناسب نیست، صبر کن!

با کاروان شهادت (3)
وقتی غلامعلی به شهر می آمد، پس از توقف کوتاهی به پایگاه بسیج مسجد محل می رفت و نگهبانی می داد. آخرین بار که به دزفول آمد به یکی از دوستانش گفته بود: « من در این عملیات شهید می شوم. »

با کاروان شهادت (2)
شهید رضوی از مصادیق بارز شیران روز و زاهدان شب بود. او در مناجات عرفانی خود چنین می گفت: « خدایا! عاشقم، عاشق ترم کن به دیدارت.

با کاروان شهادت (1)
در آن روزهای سخت جنگ، برادری بود به نام حاج صادق عبدالله زاده که از مردم خوب و کسبه ی محترم بازار تهران بود که در همان ستادی که بنده و مرحوم شهید چمران بودیم، حضور داشت. او با وجود این که جوان هم نبود،...
