The current route :
رونمایی از نسخه بدون سانسور زندگی: اعترافات ما در دادگاه قیامت
کدام مسیرهای قطار رجا بیشترین مسافر را دارند؟
هجرت قرآنی: راهنمای اخلاق و عمل در دنیای امروز
اتحاد مقدس؛ سپر پولادین ملت ایران در برابر توطئههای دشمن
پنج وسوسه بزرگ شیطان و چگونگی مقابله با آنها: از بهشت تا دنیای امروز
آیت الکرسـی در خوشنویسـی
نفوذ با حربه دلسوزی برای مردم
محمود فرشچیان: از اصفهان تا جاودانگی؛ روایت زندگی، هنر و میراث ماندگار استاد نگارگری ایران
ابوعثمان عمرو بن بحر مشهور به جاحِظ، خوشنویس، ادیب اهل بصره
یزدانی شیرازی نستعلیق نویس صاحبنام سده سیزدهم هجری
متن کامل سوره یس با خط درشت + صوت و ترجمه
طریقه خواندن نماز شکسته و نیت آن
متن کامل سوره واقعه با خط درشت + صوت و ترجمه
متن کامل زیارتنامه امام رضا علیه السلام + صوت و ترجمه
اقدامات مهم و اورژانسی پس از چنگ زدن گربه
نماز استغاثه امام زمان (عج) را چگونه بخوانیم؟
نحوه خواندن نماز والدین
پیش شماره شهر های استان گیلان
پیش شماره شهر های استان تهران
بهترین دعاها برای ختم به خیر شدن معامله کداماند؟

اورکت نو و کهنه!
پدرش گاه گاهی از روستا می آمد خانه ی ما خبرگیری. یک بار که عبدالحسین آمد مرخصی، اتفّاقاً او از گرد راه رسید. هنوز خستگی راه توی تنشان بود که عبدالحسین باز صحبت جبهه را پیش کشید. همیشه می گفت: «من خیلی...

شهدا و رعایت بیت المال (1)
مهدی به عذاب الهی و آتش جهنّم باور قلبی داشت، همین اعتقاد، او را از بیت المال آن قدر دور کرده بود که هیچگاه از آن استفاده ی شخصی نکرد.

با هیچ کس تعارف ندارم
آقا مهدی توی اهواز بود. من و برادر سفیدگری هم توی سنگر فرماندهی بودیم. قرار شد برویم از تدارکات یک مقدار خورد و خوراک بگیریم. معمولاً مهمان می آمد و برای پذیرایی یک چیزهایی آماده می کردیم.

داوطلب یورش
«یا ایها الذین آمنوا ان تَنصروا الله یَنصرکم و یثبّت اقدامکم» و «یا ایّها الذین آمنوا اطیعوا الله و اطیعوا الرّسول و اولی الامر منکم» شنیده می شد. بر همگان واضح و آشکار بود که هدف او تزکیه نفس خود در هر...

عرفان اهل یقین (2)
حرف همیشگی شهید این بود که: «اگر خدا خواست و من به فیض شهادت نائل شدم، دوست دارم اول تمام گوشت های بدنم آب شود که من در آن دنیا خجالت زده نباشم. گناه نداشته باشم که اینها از گناه و معصیت روییده شده باشد.»

فردا شما دوباره می روید!
یکی دو شب قبل از شهادت جاوید، جواد نکویی که می دانست خودش زودتر از جاوید شهید می شود، رو کرد به جاوید، نگاه عمیق و پرمعنایش را ثابت نگه داشت و گفت: «جاوید جان، ما که رفتیم!»

عرفان اهل یقین (1)
می خواستم به مرخصی بیایم، که دیدم لباس درست و حسابی ندارم. سراغ دوستم «کاظم» رفتم و از او خواستم که لباسهایش را به من قرض بدهد تا به مرخصی رفته و برگردم.

امتحان جانبازی
حاج کریم هندوانه آورد و خودش هم نشست. زمان یک مقدار به تعارفات گذشت. بعدش شروع کردیم به صحبت کردن. با هم خیلی خودمانی صحبت می کردیم.

زلال عرفان (3)
آخرین روزهای «پاییز» بود، که به مرخصی آمد؛ اما درست چهار روز از مرخصی اش گذشته بود که یک دفعه و بدون هیچ علت خاصی تصمیم گرفت به جبهه برگردد.

زلال عرفان (2)
... صبح که از خواب بیدار شد خطاب به مادرش گفت: «مادر دیشب امام (رحمه الله) را خواب دیدم. من باید به خرمشهر بروم.»