The current route :
دنیا، زبان خدا: چگونه امور مادی، سخن میگویند؟
راهنمای سفر زیارتی به مشهد از قم + برنامهریزی و ریز هزینهها
ستارهای در آسمان ادب؛ بزرگداشت استاد شهریار در روز شعر و ادب فارسی
آشنایى با مقام رفیع حضرت فاطمه معصومه علیها السلام
سریع ترین روش پایین آوردن تب کودک
از غذا تا ایمان، از لباس تا تقوا: همراهی دو جهان در قرآن»
خوشمزه ترین میوه جهان
پر استرس ترین مشاغل کدامند؟
چگونه در شرایط جنگی آرامش و خونسردی خود را حفظ کنیم؟
قدیمی ترین قوم ایران چه کسانی بودند؟
اقدامات مهم و اورژانسی پس از چنگ زدن گربه
طریقه خواندن نماز شکسته و نیت آن
متن کامل سوره یس با خط درشت + صوت و ترجمه
نماز استغاثه امام زمان (عج) را چگونه بخوانیم؟
پیش شماره شهر های استان گیلان
پیش شماره شهر های استان تهران
نماز قضا را چگونه بخوانیم؟
نحوه خواندن نماز والدین
اهل سنت چگونه نماز می خوانند؟
بهترین دعاها برای ختم به خیر شدن معامله کداماند؟

با چنگ و دندان مقابل همه دنيا
جاده شلمچه كه افتاد دست ايراني ها همه در تصورشان پل نو را هم در تصرف خودمان مي ديدند و خب براي عراقي ها اين يعني «محمره» فاتحه. فرماندهان عراقي پشت بي سيم گريه مي كردند و تقاضاي كمك مي كردند. اما كار از...

سنگر، خون، شهادت
هدف من از آمدن به جبهه ربنا تقبل منا و پاسداري از اسلام عزيز و قرآن كريم و اداي دين به ديني بود كه از انقلاب اسلامي به گردن من گذاشته شده بود، پيام من به شما امت اسلام اين است كه لحظه اي در راه پاسداري...

جنگ نعمت بود، تمام شد!
پاسي از شب گذشته است. همه پيرامونم خسته و ناتوان در خوابي عميق، فرو رفته اند. من مانده ام با 28 سال كه از پي هم مي گذرد. تاريخي كه پر است از نام هاي زيبا از دسته و گروهان گرفته تا گردان و لشكرهاي متفاوت....

شيميايي مش رجب!
- ماسک رو هيچ وقت از خودتون جدا نکنيد، بوي سبزي تازه، سير... تا به مشام تون خورد...فقط چند ثانيه فرصت داريد ماسک ضد شيميايي رو بزنيد، اول در پوش فيلتر ماسک رو برداريد، و گرنه...
توي گردان هيچ کس مثل مش...

انتقام! انتقام!
تعصب و خشم وجود صادق را پر کرد و خون توي صورتش دويد، با تحکم گفت:«بچه هاي گردان فجر از گردان کميل، کتک بخوره!»
زير بغل حسن مايلر را گرفت وتلوتلو او را کشيد داخل آسايشگاه گردان و هوار کشيد: « آهاي ايهاالناس...

25درصد باقيمانده
نگاهي به زندگي و پيكار شيد حسين لشكري، اولين اسير و آخرين آزاده ايراني
- زود بيا، من و علياكبر را به دزفول ببر، خيلي دلتنگ ميشيم!
- اگه خدا بخواد، پانزده روز ديگه.

جلوي ضدانقلاب، سرخم نكنيد
ضدانقلاب، ديد خوبي رويمان داشت. آتش سنگيني ميريختند. همه خوابيده بودند روي زمين. براي كنترل نيروها نيمخيز بودم. ناگهان از پشت، محمود آمد. صاف ايستاده بود. گفت: اين چه وضعيه؟! خجالت بكش! فكر نكردي اگه...

بيست سال در اتاق
كسانيكه با حضورشان، جبههها را صفا بخشيدند، همين جانبازاني هستند كه امروز، ميزبانمان در آسايشگاهها هستند.
ميدان تجريش، محله امامزاده صالح تهران، كمي بالاتر از كاخ رياست جمهوري سابق، آسايشگاه بقيهًْالله...

يك جان به خدا بدهكاريم
حالا نميدانم. شايد دارم اشتباه ميكنم؛ ولي حس من اين را ميگويد كه انگشتهايت توي پوتين آزاد آزادند. پوتين برايت خيلي گشاد است. اندازه پايت را نداشتند. مجبوري بندها را محكمتر از معمول ببندي تا پوتين...

ايرانيِ گيلاني
هفت- هشت تا مجروح بوديم در يك اتاق بزرگ. از هر مليتي! اصفهاني، لر، آذري، شيرازي، كرد و بلوچ! از هركداممان صدايي بلند ميشد: اصفهاني ناله ميكرد، لره با ياحسين(ع) گفتن سعي ميكرد دردش را ساكت كند، بلوچه...