0
The current route :
انجام تکليف در سيره ي شهدا (1) ادبیات دفاع مقدس

انجام تکليف در سيره ي شهدا (1)

در توپخانه ايستاده بودم، ديدم «نوبخت» به طرف خطّ مي رود و «صاحب» را که از ناحيه ي دست و چشم جانباز شده است، به همراه خود مي برد. «صاحب»، خرمشهري بود و با منطقه ي عمومي در شلمچه آشنايي داشت.
هماي شهادت بر شانه اين پنج سيد نشسته بود ادبیات دفاع مقدس

هماي شهادت بر شانه اين پنج سيد نشسته بود

چندي پيش در سفر به خطه جنوب در مسير 60 كيلومتري جاده اهواز ـ خرمشهر به زيارتگاهي رسيدم كه هيچ نام و نشاني از آن نمي‌دانستم. اين گنبد و زيارتگاه در دل جاده‌اي خلوت قرار داشت و من نمي‌دانستم شهدايش اهل كدام...
اهميت سرنوشت ديگران ادبیات دفاع مقدس

اهميت سرنوشت ديگران

فصل جمع آوري محصول انگور بود. سبدها را پر از انگور كرديم تا روي تخت كشمش بياورد. وقتي آمد، ديدم تمام سبدها خالي است.
بوسه بر كف پاي بچه ها ادبیات دفاع مقدس

بوسه بر كف پاي بچه ها

مسؤول لشگر، ما را به ميهماني دعوت كرده بود. من، شهيد صنعتكار را براي اولين بار آنجا ديدم. بعد از اذان كه از نماز برمي گشتيم، اولين برخورد رو در روي ما بود. ايشان طوري با من رفتار كردند كه گويي 10 سال است...
! راه شما روش ما نيست ادبیات دفاع مقدس

! راه شما روش ما نيست

در كردستان كه بود، مي رفت پيش بسيجي هايي كه در كنار شهيد كاظمي بود، ساعتها با آنها مي نشست، حرف مي زد، غذا مي خورد، دعا مي خواند، عبادت مي كرد و آنگاه كه بر مي گشت، از لذت همنشيني با آن بچه ها حرف مي زد....
لبخند رضايت روي لبهاي مردم ادبیات دفاع مقدس

لبخند رضايت روي لبهاي مردم

نفر اول كه شروع به استفراغ كرد، پانزده نفر ديگر گفتند: « تو شيميايي شده اي، نمي تواني در عمليات شركت كني! »
در دل ارتشي ها هم نفوذ كرد ادبیات دفاع مقدس

در دل ارتشي ها هم نفوذ كرد

ظاهراً همه ي بسيجي ها هم همين احساس را نسبت به حاجي داشتند. خودش چيزي نمي گفت: اما دفترچه ي يادداشتي داشت و من مي ديدم كه اين هميشه زير بغل حاجي است و هرجا مي رود آن را با خودش مي برد. يك غروب كه حاجي...
بي آرام در خدمت مردم ادبیات دفاع مقدس

بي آرام در خدمت مردم

مجيد عشق عجيبي به نيروهاي بسيج مردمي داشت و دائماً هرجا مشكلي پيش مي آمد از آنها دفاع مي كرد. رفتار او با نيروهاي بسيجي آميخته با ملاطفت و مهرباني بسيار بود. با آنها نشست و برخاست مي كرد، با آنها غذا مي...
دنيايي خاطره ادبیات دفاع مقدس

دنيايي خاطره

بعد از يك سال پيش نوروزعلي رفتم. به دوستانش وفادار بود. براي ديدن دوستان و دانش آموزان به مدرسه رفتيم. موقع ناهار، عسل طبيعي پيش من گذاشت. گفتم: « نوروز اين چيه؟ » گفت: « وقتي بچه ها هديه اي مي آورند،...
ارادت به بچه هاي بسيج ادبیات دفاع مقدس

ارادت به بچه هاي بسيج

حاج سيد محمد به خاطر نفوذي كه در منطقه داشت به « چاچا » معروف بود. در بين فرماندهان، مردم و مسئولان محبوبيتي خاص داشت. همه ايشان را به اسم « چاچا » مي شناختند. چون انساني خوش اخلاق، بشّاش، مهربان، باصفات...