The current route :
اعتیاد همسر
شوهرم 7 ساله اعتیاد داره الانم بخاطر مواد گرفتنش و من نمیدونم زندگی باهاش فایده داره یانه
موندم هرکاریم کردم بزاره کنار ولی نشد
بچه 3 سالم دارم
سختشم و عذابش بخاطر ودخترمه نمیخوام لطمه بخوره
از...
بی توجهی همسر
من ۲۲سالمه دوتا فرزند پسر دارم شوهرم ب زندگیم اهمیت نمیده کار میکنه خرجی خونه هم میده ولی باهام رو راست نیست مثلا بهش میگم چقد کار کردی یا پولتو چیکار کردی منو با حرفاش میپیچونه بهم دروغ میده حتی بهش شک...
تربیت مهدوی
با سلام.من خانمی خانه دار و مادر یک پسر 4 ساله هستم.چه کنم که فرزندم عاشق و محب امام زمان عجل الله و روزی از یاوران حضرت باشد؟
چرا پدرم من رو درک نمیکنهههه؟
با سلام.. من دختری 25 ساله ساکن تهران هستم، مادرم دبیر و پدرم کارمند دولتند.. مادرم فردی روشن فکر و پایبند به اخلاقیات است اما پدرم فردی کاملا سنتی و بسیار مذهبی است.. متاسفانه پدرم اصلا خانواده دوست نیست...
خیانت شوهر
سلام،من قبلا هم باشما مشاوره کرده بودم وگفته بودم که یه مدته شوهرم نسبت به من سردشده و احساس میکنم که مثل قبلا دوستم نداره و فقط تنها بیرون میره.ماباهم هیچ مشکلی نداشتیم،اما دیروز فهمیدم که چند ماهی هست...
خیانت
باسلام وخسته نباشی منوشوهرم هردوکارمندیم ودوتابچه داریم خالم یک زن مطلقه است ومارفت وامدزیادداشتیم وخالم شوهرمنومحرم میدونست وتمام درددلش روبراشوهرمن میکرد شوهرم وخانوادش یک خانواده متدین وباتقوایی هستن...
مشکل جدی با شبکه های اجتماعی، بخصوص اینستاگرام
سلام و درود
خانم من روی گوشی اش اینستاگرام نصب کرد و داستان شروع شد؛ چند روز بعد از نصب یک پسر مجردی با ایشان تماس گرفت که میشه با هم صحبت کنیم، خانم من به من موضع را گفت که:
این فرد مجرده و درخواست...
اعتیاد همسرم
باسلام خسته نباشید
حدودا یک سال و نیمه که تو عقدم از اوایل عقد فهمیدم ک شوهرم اعتیاد به علف داره خانواده هارو درجریان گذاشتم و بعد کلی جروبحث به هیچ جا نرسیدم که چندباردیگ تو جیبش پیداکردم که دیگ کارمون...
مشکلات خواهرشوهر
با سلام من ۴ ساله که ازدواج کردم و توی این مدت مشکلاتی با خواهرشوهرم داشتم که ایشون و همسرم بخاطر وابستگی زیادی که به هم دارند دوست دارند همیشه در کنار هم باشند و حتی اگر ما با خانواده همسرم مسافرت بریم...
اشتباه خواهر کوچکترم
سلام
یه خواهر کوچکتر دارم. من پدرم تو یه مسجدی مداحی میکنه.خب چند سالیه که من و خواهرم میریم اونجا. یه پسر هر شب میومد مسجد. اون همیشه زیر چشمی به خواهرم نگاه میکرد و من و خواهرم همیشه با هم به شوخی میگفتیم...