The current route :
داستان
ختمی ارغوانی
وقتی، در پایتخت چین زنی زندگی میكرد كه نظركرده و مورد لطف بودا بود. دست به هر كاری میزد توفیق مییافت. خانهاش پاكیزهترین و آرامترین خانههای شهر بود. كودكانش بیمار نمیشدند و شوهرش به محض فراغت یافتن...
داستان
سه نادانی
در یكی از بخشهای دورافتادهی كشور چین، در دل یكی از جنگلهای اسرارآمیز، كه پرستشگاهی از سنگهای خارا، آراسته به تندیسهایی غول آسا، در میان درختان سر به فلك كشیدهی آن نهان شده بود، پرندهی زیبا پر و...
داستان
یاران یكدل
در سرزمین برفها، در یكی از درههای خلوت و سنگلاخ دامنهی هیمالیا، مردی پاك دل و خردمند به سر میبرد. او «لاما» یكی از راهبان بودایی بود. لاما مردی سال خورده و دنیادیده و سرد و گرم روزگار چشیده و دانشمند...
داستان
پیمان دوستی
موشی یكه و تنها در سوراخ تخته سنگی به سر میبرد. آن سوراخ، هم خانه و نشیمن او بود و هم انبار آذوقهی او. چون از گردش و تكاپو برای به دست آوردن طعمه و دانه به لانهی خویش بازمی گشت و چشمش به مدخل آن میافتاد،...
داستان
ساكراشاه
در روزگاران پیشین، شاهی بود بسیار خوش خوی و مهربان كه او را «ساكرا» میخواندند. ساكرا نام یكی از مظاهر بیشمار بودا در روی زمین است. ملت چندان مهربانی و مروت و فتوت از آن شاه دیده بود كه لقب ساكرا به وی...
داستان
برگزیده
روزی پرندگان بر قلهی كوهی گرد آمدند و انجمن كردند. در آن انجمن از هر نوع پرنده، از عقاب تیزپر بلند پرواز تا بلبل خاكستری رنگ خوش آواز، دیده میشد و بال و پر گونهگون آنان در كنار هم چنان آمیختگی شگرف...
داستان
راستگویی
مردی بود «آكرا-فو» نام كه هرگز دهان به گفتن حقیقت نمیگشود و سخن راست بر زبان نمیراند و همهی كارها و اندیشهها حتی طبیعیترین اعمال روزانهی خود را، كه كسی نمیتوانست كوچكترین ایرادی بر آنها بگیرد،...
داستان
سومین همنشین
در یكی از جنگلهای بزرگ و انبوه چین، كه نور خورشید به زمین آن نمیرسید و كسی را یارای پا نهادن در آن نبود، دو یار وفادار در كنار هم روزگار میگذرانیدند. یكی از آن دو شیر بود و دیگری ببر.
داستان
تقسیم عادلانه
دو خواهر بودند كه یكی «سمور بزرگه» خوانده میشد و دیگری «سمور كوچیكه». هر دو در یك رودخانه شكار میكردند. سمور بزرگه بسیار نیرومند و پر زورتر از خواهر خود بود. او میتوانست سنگهای بزرگی را كه در دهانهی...
داستان
داروی بزرگ شدن
در روزگاران گذشته، امیری كه امیرنشینی پهناور و اباد از پدر به ارث برده بود با امیردختی زیبا ولی كم خرد زناشویی كرده بود. خود امیر نیز در عقل و هوش برتر از امیربانو نبود. پس از مدتی امیربانو دختری به دنیا...