The current route :
سعدی شیرازی
که شاهنشاه عادل سعد بوبکر
که شاهنشاه عادل سعد بوبکر شاعر : سعدي به ايوان شهنشاهي درآرند که شاهنشاه عادل سعد بوبکر که مرواريد بر تاجش ببارند حرم شادي کنان بر طاق ايوان ازين پس، آسمان گفت ارگذارند...
سعدی شیرازی
آسمان را حق بود گر خون بگريد بر زمين
آسمان را حق بود گر خون بگريد بر زمين شاعر : سعدي بر زوال ملک مستعصم اميرالممنين آسمان را حق بود گر خون بگريد بر زمين سر برآور وين قيامت در ميان خلق بين اي محمد گر قيامت...
سعدی شیرازی
دل شکسته که مرهم نهد دگربارش؟
دل شکسته که مرهم نهد دگربارش؟ شاعر : سعدي يتيم خسته که از پاي برکند خارش؟ دل شکسته که مرهم نهد دگربارش؟ چنان نشست که در جان نشست سوفارش خدنگ درد فراق اندرون سينهي خلق...
سعدی شیرازی
به هيچ باغ نبود آن درخت مانندش
به هيچ باغ نبود آن درخت مانندش شاعر : سعدي که تندباد اجل بيدريغ برکندش به هيچ باغ نبود آن درخت مانندش که شوخ ديده نظر با کسيست هر چندش به دوستي جهان بر که اعتماد کند؟...
سعدی شیرازی
به اتفاق دگر دل به کس نبايد داد
به اتفاق دگر دل به کس نبايد داد شاعر : سعدي ز خستگي که درين نوبت اتفاق افتاد به اتفاق دگر دل به کس نبايد داد طلوع اختر سعدش هنوز جان ميداد چو ماه دولت بوبکر سعد افل...
سعدی شیرازی
دردي به دل رسيد که آرام جان برفت
دردي به دل رسيد که آرام جان برفت شاعر : سعدي وان هر که در جهان به دريغ از جهان برفت دردي به دل رسيد که آرام جان برفت بر بوستان که سرو بلند از ميان برفت شايد که چشم چشمه...
سعدی شیرازی
وجود عاريتي دل درو نشايد بست
وجود عاريتي دل درو نشايد بست شاعر : سعدي همانکه مرهم جان بود دل به نيش بخست وجود عاريتي دل درو نشايد بست همي به عالم علوي رود ز عالم پست اگر جواهر ارواح در کشاکش نزع...
سعدی شیرازی
ما هذه الدنيا بدار مخلد
ما هذه الدنيا بدار مخلد شاعر : سعدي طوبي المدخر النعيم الي غد ما هذه الدنيا بدار مخلد \N کالصاحب الصدر الکبير العالم ال \N ... متعفف البر الاجل الامجد ف و ما...
سعدی شیرازی
انا دلادل ابنة الکرم لابناء الکرام
انا دلادل ابنة الکرم لابناء الکرام شاعر : سعدي اجلب الراحة والراح لقلب المستهام انا دلادل ابنة الکرم لابناء الکرام هکذا يا طالب الوصل احتمل ضيق الغرام اکتفي رشف الثنايا...
سعدی شیرازی
جاء الشتاء ببرد لامرد له
جاء الشتاء ببرد لامرد له شاعر : سعدي و لم يطق حجر القاسي يقاسيه جاء الشتاء ببرد لامرد له کني ظلام و کيسي قل مافيه لاکاس عندي و لا کانون يدفني علي کساء نغطي في دياجيه...