The current route :

مردی
هرگز عشق نورزیدم که جامۀ مندرس عشق بر اندامم تنگی می کرد

مردی شبیه نور ...
از صبحگاه حادثه تا اوج بی کران مردی شکست در خود و پر زد در آسمان مردی شبیه نور ...نه! مردی شبیه خویش

محکم و سبز
آن شب تلخ و مهآلوده که یادش بر باد همه جا دهشت و تاریکی بود ... و غم برگ درختان سپیدار بلند ... داشت میرفت از یاد

مثل تمام عاشقانت
همیشه بر دل من از تو داغ میماند و باز خانهی دل بیچراغ میماند همیشه سینهی من کوچه کوچه تنهایی است

مثل تمام عاشقانت
بغضی گره خورده است آقا در صدایم با گریهها حرف دلم را میسرایم چشم و چراغ جامعه نسل شهید است

مثل باران
در نسیمی با سحر خندید و رفت آنکه دیشب غفلتم را دید و رفت مثل رؤیا با خیال نور و موج

مثل آیینه
مثل شکفتن حضور تو «قدقامت» نخل بود با قیامی سبز ای ظهور خونین سرخی را در ریشه ات کاشتند و سبز روییدی

گَردی ز کوی دوست
برخیز تا به شهر شهیدان سفر کنیم از این سراب شهرت و شهوت حذر کنیم از باغ عشق دستهگلی ارمغان بریم

کوچه ابری
چشم او منشاء پاکی و صفا، زیباییست من ندانم غم جانسوز نگاهش از چیست به سرشستند دلش را ز گِل عشق و امید

قندیل دعا
این دل امشب آتشی انگیخته ست شوق را با سرکشی آمیخته ست چشم بیدار من امشب ریخته ست