The current route :

دستکش هاي سفيد
چراغ هنوز قرمز بود. ماشين ها رو به رويم از عرض چهار راه مي گذشتند و در اين سوي همه منتظر نوبت خود بودند. به ميله سفيد و بلندي نگاه کردم که چراغ راهنمايي از آن آويزان بود. به دايره سرخ چراغ نگاه کردم و...

به کجا چنين شتابان
شايد هيچ سرآغازي براي نقد بهتر از شناختن خود «نقد» نيست. اين که هدف از نقد چيست؟! و نقد چه حسي را براي اثر دنبال مي کند؟! اين که هر اثري را بايد در چارچوبي معين نقد کرد يا نه؟!

سيماي موعود در شعر فارسي (2)
ابوعبدالله جعفر بن رودکي سمرقندي، آدم الشعراي شعر فارسي، در اواسط قرن سوم هجري در رودک سمرقند چشم به جهان گشود. شعر او نمونه کامل شعر قرن چهارم يعني دوره ساماني است. علي رغم کوشش پژوهندگان مجموعه اشعار...

موعودگرايي در ادب فارسي
نوشتار حاضر، گشت و گذاري است کوتاه در گلشن ادب پارسي، براي بوييدن گل هايي که عطر انتظار مي پراکنند و شکفتگي خود را وامدار نسيم ظهور يارند. در دو بخش، منظور خود را پي مي گيريم: نخست درباره موعودگرايي در...

رويکرد هنري به مهدويت
فيلسوفان عصر جديد، بر اين بارو هستند که نظام هاي فلسفي پيشين به جهت مباحث انتزاعي و دشوار فهم خود، از ويژگي همگاني بودن برخوردار نبوده و ارتباط خويش را با پرسش هاي زندگي از دست داده اند. در عصر جديد از...

مهمان
سيني استکان را آوردم و گذاشتم گوشه ايوان، دلم خيلي گرفته بود، در و ديوار اين شهر برايم غريب بودند. بيچاره اين پيرزن هم اسير ما شده. به شوهرم گفتم:
-حسين آقا، من هيچي، مادر پيرت گناه داره، آخر عمري آواره...

سيماي موعود در شعر فارسي (1)
از آغاز زندگي ابونصر علي بن احمد اسديِ طوسي اطلاعي در دست نيست. «دوره بلوغ او در شاعري مصادف بود با انقلابات خراسان و غلبه سلاجقه بر آن ديار و برافتادن حکومت غزنويان از آن سامان. چون اسدي محيط مساعدي در...

از هرِقَل تا حلّه
پدرم سعي مي کرد نگراني اش را مخفي کند؛ کنار بستر مي نشست و برايم از آينده حرف مي زد. من، رنج زخمي را مي کشيدم که در پاي چپم دهان باز کرده بود و چرک و خون از آن بيرون مي زد و درد شديدي را به جانم مي دواند...

ملاقات با امام زمان (ع)؛ هست ها و بايد ها
در سال هاي اخير، توجه روز افزون اقشار مختلف جامعه به ويژه جوانان، به موضوع مهدويّت و انتظار، موجب رونق بازار کتاب ها و نشريه هاي مرتبط با اين موضوع شده و هر از چندگاه، کتاب يا نشريه ي جديدي به اين جرگه...

يک نامه به يک دوست
سلام. حال من خوب نيست، امّا هميشه براي سلامتي شما، شمع روشن مي کنم. مدتي است که همه را از خود، بي خبر گذاشته ايد. حتمآَ مي دانيد که پدربزرگ مرد! براي پدر هم نفسي بيش نمانده است. جمعه ي پيش، سخت بيمار بود....