The current route :
داستان
دو راهي
- اي بابا! اين قدر بچه ننه بازي در نيار! ديگه همه عالم و آدم مي دونن زودتر از اين که هوس آب بکني، بايد از مامان جونت اجازه بگيري!
بعد توپيد بهم و گفت: آخه ناهيد! تو کي مي خواي بزرگ شي؟ آيا ناناز بازي...
داستان
اگرآقا تشريف بياورند
خجالت مي کشم داخل شوم. مي ايستم دَم در. روبه روي گنبد فيروزه اي ات. سر خم و سلام مي کنم. نگاهم را مي برم سمت پرچمت، پرچمي که انگار بر بلنداي قله اي مي رقصند. آرام نگاهم را از گنبد مي گيرم و مي ريزمش روي...
داستان
امتحان سخت
اسم رياضي را که مي آورد، چشم هايم را از چشم هايش مي گيرم. نمي خواهم سعيد بفهمد که چه قدر از اين درس مي ترسم. مي گويم: «دو هفته است که همه درس هايم را کنار گذاشتم تا به رياضي برسم، اما ...» سعيد مي پرد...
داستان
شوهرم خائن است
در بزرگ و آهني زندان با صدايي خشک باز شد و رونالد کاري بيرون آمد. نفس عميقي کشيد و به آسمان نگاه کرد و زيرلب زمزمه کرد:
-نه ... آسمون همه جا يه رنگ نيست. آسمون آزادي خيلي قشنگ تره...
داستان
دعوت به تاکستان
فرش فروشي صداقت.زني محجوب خود را به صداقت معرفي مي کند که فلاني به من گفت پيش شما بيايم براي گرفتن دارقالي و تمام وسايل و نقشه!
صداقت متوجه زيبايي زن مي شود،عکس العمل نشان مي دهد و مي گويد ما بعضي را...
داستان
دارالفنون
کالسکه به ارگ سلطاني رسيد .امير به ساختمان نيمه کاره مدرسه نگاه کرد .داربست چوبي دورتا دور ساختمان زده بودند.پيشکار به امير گفت :«قاصدي از فرنگ آمده بود پيام آور که تعليم معلمين روبه اتمام است ».امير با...
داستان
پهلوان پنبه
پهلوان به كسي ميگويند كه در مقايسه با مردم عادي، از توان جسمي و تحمل بالايي برخوردار باشد و به غير از زور بازو، شجاعت هم داشته باشد. «پهلوان پنبه» هم به كسي گفته ميشود كه با وجود ظاهري تنومند و هيكل...
داستان
ثروتمند واقعي
بگو اي رسول، آيا آنان كه اهل علم و دانش هستند، با مردم جاهل نادان يكسان ميباشند؟ (سوره زمر ـ آيهي 9)
منصور و مسعود، هر دو بسيار جوان بودند كه پدرشان فوت كرد. پدرشان از مردان خوش نام شهر بود ولي ثروت...
داستان
درويش توانگر
آوردهاند كه درويشي در همسايگي توانگري خانه داشت. روزي كودكي از خانهي توانگر به خانهي درويش آمد؛ ديد كه آن درويش با عيال و اطفال خود طعام ميخورد. آن كودك زماني ايستاد و ميل طعام داشت، كسي او را مردمي...
داستان
زمينه
«هکتور هوگو مونرو» (1961- 1870) که ترجيح مي داد در حرفه نويسندگي با نام «ساکي» شناخته شود (ظاهراً بر گرفته از «ساقي» رباعيات خيام) در «برمه» به دنيا آمد اما در انگلستان بزرگ شد. او بعدها به برمه بازگشت...