The current route :
داستان
شغال خرسوار
حکایت میکنند که شغالی در کنار باغی لانه ای داشت و هر روز از سوراخ باغی که مجاور به لانه اش بود وارد آن میشد و از میوه های باغ سیر میخورد، ضمن اینکه مقدار زیادی از آن میوه ها را هم ضایع میکرد و از بین...
داستان
انوشیروان و پیرمرد
... حکایت کنند که در زمانهایی نه چندان دور و در عصر سلطنت انوشیروان دادگر! روزی انوشیروان پادشاه ایران زمین و همراهان و ملازمان وی به همراه خدمهاش برای شکار حیوانات در حال حرکت به سوی باغهای بزرگ و جنگل
داستان
بیوه زن و عمرابن الخطاب
... زیدبن اسلم میگوید: شبی با عمربن الخطاب خلیفه مسلمین در خارج از شهر میگشتیم و با هم مشغول صحبت بودیم و در هنگام قدم زدن، درباره مسائل روز و سیاستهای کشوری و لشگری به بحث و تبادل نظر میپرداختیم، سپس...
داستان
قاضی و عضدالدوله
... در سلسله دیلمیان، پادشاهی زیرک تر و باهوش تر از عضدالدوله نبود. او پادشاهی بود دادگر و بسیار زیرک و با ذکاوت که در کارها همیشه با تفکر و تامل دقیق، مینگریست. روزی از روزها نامهای به دستش رسید که...
داستان
وزیر بهرام گور
چنین حکایت کردهاند که وقتی زمان پادشاهی بهرام گور رسید او وزیری را برای خود انتخاب کرد و همه امور مملکت را به دست وی سپرد. نام وزیر او را راست روش گذاشته بودند. بهرام گور تمام کشور را در اختیار وزیرش...
داستان
داستان شیر و شتر
... در روزگاران بسیار قدیم در جنگلی شیری و گرگی و شغالی و کلاغی در جوار هم زندگی می کردند. هر زمانی که شیر حیوانی را شکار میکرد، خودش قسمتی از آن را میخورد و بقیه را گرگ و شغال و کلاغ میخوردند و در...
داستان
مرد مسافر و جواهر فروش
... در روزگاران گذشته در یکی از شهرها چند نفر شکارچی به شکار کردن حیوانات جنگلی و صحرائی مشغول بودند و بدین طریق روزگار خود را میگذراندند. آنها بعضی از حیوانات را به خاطر گوشتشان صید می کردند و بعضی از...
داستان
حکایت بوزینگان و مرغ دلسوز
حکایت پند درست و درک کم نادان که عاقبت کار را برای خود و دیگران حتی عقلای جمع به بیراهه و زوال خواهد برد
داستان
زاهد و مکر دزدان
گذشتگان روایت میکنند زاهدی در زمانهای دور زندگی میکرد که فردی بسیار عابد بود و به درگاه خدا بسیار زیاد نیایش میکرد، این زاهد، روزی، نذری کرده بود که اگر خواسته مورد نظرش برآورده شود، باید نذرش را ادا...
داستان
حکایت پهلوان بی تجربه
روزی روزگاری در یک شهر قدیمی و در یک منطقه خوش آب و هوا، مردی زندگی میکرد که پسر پهلوان و قوی پنجه ای داشت. این پسر نیرومند و پدرش زندگی نسبتاً فقیرانه ای داشتند و از مال دنیا بهره چندانی نبرده بودند...