The current route :
داستان
تصویر رفتار
دوستم بهروز که اهل اصفهان نیست، مردی است منطقی، نکته سنج و روشن بین. تنها ایرادی که میتوان از بهروز گرفت این است که فقط کمی در قضاوت عجله میکند. به استثناء این مورد در کلیهی امورِ دیگر جوانی است قابل...
داستان
یک ساعت تأخیر
من در دوران شکوفایی انقلاب و شکل گیری جمهوری اسلامی، هنوز به دنیا نیامده بودم یا بهتر است بگویم در آن زمان اساساً «منی» وجود نداشت و اصلاً معلوم نیست که «من» آن هنگام چه بودم!...کجا بودم!... و چه می کردم!؟.......
داستان
سالهای بدون پول
خانمی با روسری قهوه ای راه راه روی صندلی جلو و دو آقا یکی لاغر و نحیف و دیگری چاق و درشت هیکل، روی صندلی عقب - بغلِ دست من - نشسته بودند، که گویی از ورود من پاک دلخور شدند. انگار ترجیح میدادند که به غیر
داستان
تردید
از بی کاری و تنبلی در اتاق خزان زده ی خاموشم، وقتم به گردگیری خاطرات تلخ و تیره ی زندگی ام می گذرد و در صدد گرته برداری از حوادث شوم گذشته ام. اما تراکم حجم تلخی ها آن قدر
داستان
جرم جوان!
مولی الموحدین علی (ع) فرمود: «شجاعت بر سه خصلت سرشته شده که هر یک از آنها فضیلت و ارزشی است که دیگری آن را ندارد: از خود گذشتگی، تن ندادن به ذلت و نام جویی.
داستان
ناله شبگیر
اینجا شهر شب است. سرزمین تاریکی ها. دیار سکوت و وهم. پنداری مردمش همه خوابیده. یا خود را به خواب زده اند! اینجا صدایی شنیده نمی شود. پَرنده ای پر نمی زند. پنجره ای باز نیست.
داستان
عروسی و عقیق و کیسه کش
از قالب های مورد استفاده در منبر، حکایت زندگی خلفا و شاهان و حاکمان گذشته بوده. از میان این حکایات، زندگی خلفای عباسی و وزرایشان به دلیل قابلیت های فراوان و
داستان
دایناسور
وقتی خیلی کوچک بود، دست هایش را تکان می داد، آرواره های بزرگش را به هم می فشرد و دور خانه می گشت طوری که ظرف های چینی توی کابینت ها می لرزید،
داستان
ته خیار
این هدیه من است برای کسی که سهم مهمی در تدوین کتابهای درسی داشت. کتاب هایی که من در روستا با آن ها با سواد شدم؛ البته یک ذره با سواد شدم. «دارا و سارا»
داستان
هات پکی برای شانه ها
فیزیوتراپیست ها سرو کارشان با دردهای مزمن است.درهای کهنه که ناگهان صدایشان در آمده و آزارنده شده اند.فیزیوتراپیست ها سرو کارشان با ناتوانی هاست:پاهایی که ناگهان از