The current route :
داستان
چهارشنبه
من. ناراضی نبودم فقط می گفتم اگر دو نفر کنار هم شاد نباشند با هم ماندنشان بی معنی است. یک روز بعد از این که این حرف ها را زدم، زنگ زد
داستان
خیالتان راحت
بهره گیری از داستان های تمثیلی و خیالی از ابزار مورد استفاده وعاظ برای تفهیم بهتر مطلبشان است. معمولاً این داستان ها مضامین طنزآمیز دارند
داستان
حصن ها به دست تو بگشاید
محمد ابن اسحاق گوید که چون سعید بعد از آن که از حدیبیه باز گردیده بود بقیت ماه ذوالحجه و محرم در مدینه مُقام کرد و در آخر ماه محرم سنه سبع به غزوه خیبر بیرون شد
داستان
حکایت انگشت و ماشه
چشم در چشم هم ایستاده اند. مرد نوک اسلحه را رو به لیلا گرفته و لیلا رو به سینه مرد.
داستان
سکوت سپید
برف ها آب شده اند و خیابان ها پر از گل و لای است. پایم در گودالی فرو می رود
داستان
داستان خورشيد
يکي بود يکي نبود، زيرگنبد کبود، غير از خدا هيچکس نبود. اسب هايي بودند که وقتي نعل تازه خوردند، آرزو کردند کاش بميرند و نتازند. ابرهايي بودند که دلشان مي خواست ببارند وقتي صداي گريه کودکانه اي از خيمه اي...
داستان
پليدتر از نجاست سگ
جام شربتش را ميان انگشتانش فشرد. چشمانش را تنگ کرد و گفت: وزير! مي خواهم پاسخي براي سئوالي که چند روزي است ذهنم را به خود مشغول کرده بيابي.
- عالي جناب! بفرماييد، من براي پيدا کردن پاسخ سئوال شما از...
داستان
نازنین
تو از نازنین می پرسی و من نمی دانم چه جوابت بدهم. تازه رسیده ای. هنوز ساکت توی دست هآیت است شاید دوستانت به استقبالت آمده اند. بوی اسفند کوچه ی باریک ما را پر کرده است. نور ریسه ها توی صورتت افتاده؛ زرد،...
داستان
باد همه چيز را با خود نمي برد!!!
زمستان سال شصت بود و سرما بيداد مي کرد. بابا رفته گازوئيل بخره. گيرش نيامده بود. مثل نفت که گير نمي آيد و نايافت شده؛ حتي با کوپن. گفت صف از اين طرف خيابان بوده تا پشت چهار سوق. نوبت زده بود براي ماه بعد....
داستان
حکايت آن مرد
صداي بيسيم که بلند شد، قلبم ريخت.به هفت نفراز نيروهايمان ماموريت،داده بود م که براي شنا سايي،موقعيت ضد انقلاب به منطقه بروند.هنوز چيزي از رفتن آنها نگذشته بود که از طريق بيسيم خبردادند که همه ي آ نها به...