The current route :
ورود وزیر افراطی نتانیاهو به مسجدالاقصی
لحظهشماری برای به آغوش کشیدن مادر پس از اعطای عفو
پیچیدگی در رفع نقدینگی کشور
این روزها؛ در زندان زنان قرچک چه می گذرد؟!
توقیف تانکر حمل گاز با راننده ۱۴ ساله!
حملات خمپارهای سرایاالقدس به سمت ادوات زرهی دشمن در نتساریم
توصیه سارق خودرو به مردم
شادی فلسطینیان در خیابانهای غزه پس از اعلام رسمی توافق پایان جنگ
تکذیب شایعه گروگانگیری عوامل اورژانس ساوه
عارف: دبیرکل سازمان ملل به من گفت پس از جنگ ۱۲روزه پرونده سرنگونی جمهوری اسلامی بسته شد
شهریار پرهیزگار - ترتیل سوره مبارکه یس
عبدالباسط - تلاوت زیبای سوره مبارکه حمد (صوتی)
شهریار پرهیزگار - ترتیل سوره مبارکه واقعه
عبد الباسط عبد الصمد - قرائت سوره شمس
آهنگ «وفا نکردی و کردم»/ مختاباد
تلاوت آرامش بخش و دلنشین از سوره مبارکه الرحمن باصدای حسام الدین عبادی
بخش کردن و صدا کشی کیف
شهریار پرهیزگار - ترتیل سوره مبارکه رحمن
شهریار پرهیزگار - ترتیل سوره مبارکه فتح
شهریار پرهیزگار - ترتیل سوره مبارکه ملک

داستان کودکانه | قالب پنیر
استان زیبای کودکانه تقدیم به فرزندان خوب ایران زمین (دو تا شغال، قالب پنیری پیدا کردند. قرار شد که پنیر را به قسمت مساوی بین خودشان، تقسیم کنند. اما روباه، برای پنیر نقشه کشیده است) (تولید شبکه ماهواره...

آقا فیله چه مهربونه
داستان خوشگل کودکانه با عنوان «آقا فیله چه مهربونه!» برای بچه های عزیز و ناز «در جنگل زیبایی همه ی حیوانات با هم زندگی می کنند و به هم کمک می کنند. خارپشت و خرگوش و سنجاب خانه شان نزدیک هم است. یه روز...

داستان کودکانه | خونه آرزوها
داستان صوتی کودکانه «خونه آرزوها» با صدای خانم مریم نشیبا

داستان کودکانه | هیولا
کتی از هیولا می ترسید. کتی فکر می کرد که هیولا زیر تخت اوست. پیش مادرش رفت و گفت: من می ترسم. هیولا رفته زیر تخت من. اما مادر زیر تخت را نگاه کرد و به کتی نشان داد که هیچ هیولایی زیر تخت او نیست ...

داستان کودکانه | کفش دوزک
مدتی بود که گل های جنگل آفت گرفته بودند و پژمرده می شدند. زیزی، زنبور زیبا یک روز از لانه اش پر زد و رفت تا با گل های قرمز حال و احوال کند. زی زی دید که گل های قرمز، خالخالی و سیاه شده اند. او همه ی حیوانات...

داستان کودکانه | دونه برفی
برفک، روی ابرها نشسته و دارد به خواهر و برادرهایش فکر می کند. ابرهای سفید آسمان را پوشانده بودند و هوا خیلی سرد شده بود. برفک، روی ابرها نشسته بود و با برادرش برفی حرف می زد. آنها از بالا ،پایین را نگاه...

داستان کودکانه | آرزوی دهقان
زن دهقان با همسرش در کنار پسر کوچک شان زندگی می کردند. در یک مزرعه کوچکی دهقان جوانی با زن و پسرش زندگی می کردند. آنها از زندگی شان راضی بودند تا اینکه یک روز که دهقان به خانه اش بر می گشت زن و شوهری را...

داستان کودکانه | فیل و فنجون
روزی و روزگاری بود جنگل و سبزه زاری بود جنگلی که توی دلش هزار هزار پرنده داشت گنجشک و سار و قمری داشت تا چرنده داشت خزنده داشت حیوانات درنده داشت ببر و پلنگ و شیر و گرگ آهوهای دونده داشت قورباغه ها قورقورقورقور...

داستان کودکانه | خارپشت و شترمرغ
خارپشت و شترمرغ در مزرعه با هم زندگی می کردند. اما شترمرغ، خارپشت را مسخره می کرد. شترمرغ خیلی به خودش مغرور بود. او فکر می کرد از خارپشت خیلی سریع تر و قوی تر است. ولی خارپشت قبول نمی کرد. خارپشت به شترمرغ...

داستان کودکانه | خرگوش و لاک پشت
خرگوش زرنگی بود که می توانست از باد هم تندتر بدود. خرگوش فکر میکرد که هیچ حیوانی به پایش نمیرسد. برای همین خیلی مغرور شده بود. خرگوش به جز لاکپشت با همه مسابقه داده بود. یک روز لاکپشت به خرگوش پیشنهاد...