The current route :
#تاریخ انقلاب اسلامی در راسخون
#تاریخ انقلاب اسلامی در مقالات
#تاریخ انقلاب اسلامی در فیلم و صوت
#تاریخ انقلاب اسلامی پرسش و پاسخ
#تاریخ انقلاب اسلامی در مشاوره
#تاریخ انقلاب اسلامی در خبر
#تاریخ انقلاب اسلامی در سبک زندگی
#تاریخ انقلاب اسلامی در مشاهیر
#تاریخ انقلاب اسلامی در احادیث
#تاریخ انقلاب اسلامی در ویژه نامه

اخلاق متعالی در خاطرات شهدا (2)
شهید «خسرو تقوی فر» هر زمان که به مرخصی می آمد، به تمام اهل فامیل و دوستان و آشنایان، با وجود همان وقت کمی که داشت، سرکشی می کرد و جویای احوال همه می شد.

ادامه ی همان کودکان
«حاج میرحسینی» ادامه ی همان کودکان خردسالی بود که امام خمینی (ره) سال ها پیش فرمودند: «سربازان من هنوز در گهواره هستند.»

اخلاق متعالی در خاطرات شهدا (1)
«همت» به محض شنیدن خبر تولد فرزندش، خون شادی رگ های صورتش را سرخ کرد. او همان لحظه دست هایش را به سوی آسمان بلند کرد و گفت: «خدایا! سپاس که تولد فرزندم به اراده ی تو بود او از این پس از آن تو خواهد بود.

توکل و توسل
شب، مجروح و خونین، خودم را رساندم بر فراز «ارتفاع طالقانی». ابراهیم و چند تا دیگر از بچه ها، سمت «دوپازا» شهید شده بودند. کمی بعد، از شدت رنج های روحی و جسمی، نمی دانم بیهوش شدم یا خوابم برد.

دو معنی
اهل سخنرانی و تریبون و این جور چیزا نبود، اما اگر حرف می زد، حرفش ساده بود و صمیمی و بدجوری به دل می نشست. گروهانش را به خط کرده بود و به همه قبل از حرکت برای گرفتن شهر «مندلی» عراق گفته بود: «هر کدوم...

در مقابل دشمن
زرنگ بود. اما نه در برابر دوستان و همرزمانش. در مقابل دشمن زرنگی اش را نشان می داد. با این که فرمانده ی گردان بود، اما مثل یک بسیجی بسیار ساده و متواضع رفتار می کرد و این نوعی فرماندهی بود. خیلی از بچه...

سه خاطره (5)
سال های آخرین روز اسارتمان بود. هنگام عصر، کارکنان صلیب سرخ وارد کمپ شماره نُه شدند. بعد از بقیه، حالا نوبت کمپ ما بود. بعد از جمع بندی و نوشتن لیست نهایی، به ما قول رهسپاری به وطن را دادند. چند روزی می...

سه خاطره (4)
با آن که بسیار جوان بود، اما از نظر عاطفی و عطوفت قلبی، زبانزد خاص و عام بود. وجودش سرشار از مهربانی و پاکی بود و رعایت مسائل شرعی را در هر شرایطی سرلوحه ی زندگی خود قرار داده بود. یکی از همرزمانش می

سه خاطره (3)
پدرم نظامی بود و دوست نداشت کسی را به خانه بیاوریم. من و بقیه برادر و خواهرهایم در تمام طول زندگی مان تا آن موقع جرأت نکرده بودیم دوستی را به خانه دعوت کنیم؛ اما «علی» با همه فرق داشت، سلامت جسمی و روحی...

سه خاطره (2)
مدت ها بود که از رفتنش به جبهه می گذشت و ما خبری از او نداشتیم. چند وقتی هم بود که نامه نمی داد، تا الاقل کمی دلخوش باشیم. اضطراب و نگرانی ما روز به روز بیش تر می شد.