The current route :
#تاریخ انقلاب اسلامی در راسخون
#تاریخ انقلاب اسلامی در مقالات
#تاریخ انقلاب اسلامی در فیلم و صوت
#تاریخ انقلاب اسلامی پرسش و پاسخ
#تاریخ انقلاب اسلامی در مشاوره
#تاریخ انقلاب اسلامی در خبر
#تاریخ انقلاب اسلامی در سبک زندگی
#تاریخ انقلاب اسلامی در مشاهیر
#تاریخ انقلاب اسلامی در احادیث
#تاریخ انقلاب اسلامی در ویژه نامه

راز گريههاي غريب فرمانده...
میگفت، از ستاد بیرون آمدم و پوشههای چکلیستِ1 بازرسی یگان دستم بود. یکراست به فرودگاه رفتم و با اولین پرواز خودم را به غرب رساندم. فردا حوالی ظهر به مقر نیروهای ایشان رسیدم، از هرکس سراغش را گرفتم،...

حاج قاسم! رسيديم؛ ما رفتيم
حاج احمد اميني براي اهل آسمانها آشناتر است، تا اهل زمين. نگاهش از کوچهپسکوچههاي روستايي کوچک امتداد دارد تا لحظههاي موّاجِ اروند و از آنجا، تا ملکوت. سالهاست اهل آسمان غبطه ميخورند به لحظههاي...

جراحي كه بر رگهاي بريده بوسه زد
اين روايت صددرصد واقعي، گوشهي كوچكي از زندگي سخت و دشوار مردي است كه من با اينكه براي چندمين بار متن پيادهشدهي مصاحبههايش را ميخوانم، صورت صبور، تسليم، مطمئن و آرامش را هنگام مصاحبه، لحظهاي از ياد...

تاريخ شهادتش را خودش انتخاب كرده بود
حاجي حواسش به همه چيز بود؛ از محتواي سخنراني و مداحيها و نماز جماعتهاي ظهر عاشورا و تاسوعا گرفته، تا گذاشتن چند نفر مأمور جهت جفت کردن کفشهاي عزاداران وگرفتن اسفند دم در و دقت در توزيع صبحانه و غذاي...

آنجا بوي شكلات هم رنگ مرگ داشت
از اوايل جنگ تحميلي مسألهي مقابله با حملهي شيميايي مطرح بود. حتي در دورههاي آموزشي بسيج، آموزش داده ميشد؛ ولي تا زمان بمبباران شيميايي سردشت، امکانات و آموزشهاي آن فراگير نبود. ازآنبهبعد ماسک...

آن صحنههاي تلخ هرگز از يادم نميرود
ميگويند «كوه به كوه نميرسد، آدم به آدم ميرسد». خدمت يكي از دوستان رزمنده بودم كه دانستم اهل منطقه سرپل ذهاب است. شمارهاي از امتداد را كه گزارشي از پادگان «ابوذر» در آن بود، نشانش دادم و متوجه شدم...

او گازيد و رفت و من پايم هنوز روي ترمز است
آن روزها دستمان خالي بود. سلاحهاي موجود در منطقه، مثل خمپارهانداز 106 م.م امانت ارتش بود و هرچند وقت يكبار ستواني از ارتش ميآمد و ميخواست كه آنها را برگردانيم. ما هم ياد گرفته بوديم كه چهطور بهانه...

يكدوجين تانك، نذر يك روز
چه زيبا بر روي کلاه خودت نوشته بودي: «و ما رميت، اذ رميت و لکن الله رمي»1، بعد از نبردي سخت، در گرماي طاقتفرسا، چه زيبا شده بودي. خسته بودي، اما چه باک از خستگي، از چهرة نورانيت خواستم عکس بگيرم، چهرهات...

يك قـُلــُپ، يك فشنگ
فكرش را هم نميكردم در چنين موقعيت و فضايي با چنين صحنهاي مواجه شوم. كم مانده بود طرف، بحث را به درگيري و كتككاري برساند. آخرش هم خودزني كرد. البته تا حدودي حق داشت. معلوم نبود اين آبمعدنيها را كدام...

ميگ دشمن را با جنگنده خودی اشتباه گرفتم
سال 1360 بود و به من بهعنوان شمارة چهار يك دستة پروازي به نام «سهيل» مأموريت داده شد. قرار شد با ديگر خلبانهاي دسته به يكي از تأسيسات صنعتي، نظامي عراق حمله و بهوسيلة چهار فروند «اف 5» آنجا را بمبباران...