The current route :
سعدی شیرازی
ترحم ذلتي يا ذا المعالي
ترحم ذلتي يا ذا المعالي شاعر : سعدي و واصلني اذا شوشت حالي ترحم ذلتي يا ذا المعالي سل السهران عن طول الليالي الا يا ناعس الطرفين سکري اگر چه دوستي دشمن فعالي ندارم...
سعدی شیرازی
بسم از هوا گرفتن که پري نماند و بالي
بسم از هوا گرفتن که پري نماند و بالي شاعر : سعدي به کجا روم ز دستت که نميدهي مجالي بسم از هوا گرفتن که پري نماند و بالي چه غم اوفتادهاي را که تواند احتيالي نه ره گريز...
سعدی شیرازی
روي بپوش اي قمر خانگي
روي بپوش اي قمر خانگي شاعر : سعدي تا نکشد عقل به ديوانگي روي بپوش اي قمر خانگي چشم خردمندي و فرزانگي بلعجبيهاي خيالت ببست يا بگريزم به چه مردانگي با تو بباشم به...
سعدی شیرازی
سخت زيبا ميروي يک بارگي
سخت زيبا ميروي يک بارگي شاعر : سعدي در تو حيران ميشود نظارگي سخت زيبا ميروي يک بارگي تا بياموزد پري رخسارگي اين چنين رخ با پري بايد نمود زير بارش برنخيزد بارگي...
سعدی شیرازی
عشق جانان در جهان هرگز نبودي کاشکي
عشق جانان در جهان هرگز نبودي کاشکي شاعر : سعدي يا چو بود اندر دلم کمتر فزودي کاشکي عشق جانان در جهان هرگز نبودي کاشکي همچو من معشوقه يک ره آزمودي کاشکي آزمودم درد و داغ...
سعدی شیرازی
دل ديوانگيم هست و سر ناباکي
دل ديوانگيم هست و سر ناباکي شاعر : سعدي که نه کاريست شکيبايي و اندهناکي دل ديوانگيم هست و سر ناباکي خرقه گو در بر من دست بشوي از پاکي سر به خمخانه تشنيع فرو خواهم برد...
سعدی شیرازی
عمرم به آخر آمد عشقم هنوز باقي
عمرم به آخر آمد عشقم هنوز باقي شاعر : سعدي وز مي چنان نه مستم کز عشق روي ساقي عمرم به آخر آمد عشقم هنوز باقي شخصي کما تراني من غايه اشتياقي يا غايه الاماني قلبي لديک...
سعدی شیرازی
به قلم راست نيايد صفت مشتاقي
به قلم راست نيايد صفت مشتاقي شاعر : سعدي سادتي احترق القلب من الاشواق به قلم راست نيايد صفت مشتاقي لو اضافوا صحف الدهر الي اوراقي نشود دفتر درد دل مجروح تمام اثر رحمت...
سعدی شیرازی
به پايان آمد اين دفتر حکايت همچنان باقي
به پايان آمد اين دفتر حکايت همچنان باقي شاعر : سعدي به صد دفتر نشايد گفت حسب الحال مشتاقي به پايان آمد اين دفتر حکايت همچنان باقي ان افعل ما تري اني علي عهدي و ميثاقي ...
سعدی شیرازی
اگر تو پرده بر اين زلف و رخ نميپوشي
اگر تو پرده بر اين زلف و رخ نميپوشي شاعر : سعدي به هتک پرده صاحب دلان هميکوشي اگر تو پرده بر اين زلف و رخ نميپوشي تو سرو يا بدني شمس يا بناگوشي چنين قيامت و قامت نديدهام...