The current route :
سعدی شیرازی
ما بي تو به دل برنزديم آب صبوري
ما بي تو به دل برنزديم آب صبوري شاعر : سعدي چون سنگ دلان دل بنهاديم به دوري ما بي تو به دل برنزديم آب صبوري گويي همه عالم ظلماتست و تو نوري بعد از تو که در چشم من آيد...
سعدی شیرازی
تو در کمند نيفتادهاي و معذوري
تو در کمند نيفتادهاي و معذوري شاعر : سعدي از آن به قوت بازوي خويش مغروري تو در کمند نيفتادهاي و معذوري ميسرت نشود عاشقي و مستوري گر آن که خرمن من سوخت با تو پردازد...
سعدی شیرازی
اين چه رفتارست کاراميدن از من ميبري
اين چه رفتارست کاراميدن از من ميبري شاعر : سعدي هوشم از دل ميربايي عقلم از تن ميبري اين چه رفتارست کاراميدن از من ميبري باغبان را گو بيا گر گل به دامن ميبري باغ...
سعدی شیرازی
تو اگر به حسن دعوي بکني گواه داري
تو اگر به حسن دعوي بکني گواه داري شاعر : سعدي که جمال سرو بستان و کمال ماه داري تو اگر به حسن دعوي بکني گواه داري تو به اندرون جان آي که جايگاه داري در کس نميگشايم که...
سعدی شیرازی
هرگز نبود سرو به بالا که تو داري
هرگز نبود سرو به بالا که تو داري شاعر : سعدي يا مه به صفاي رخ زيبا که تو داري هرگز نبود سرو به بالا که تو داري روشن کند اين غره غرا که تو داري گر شمع نباشد شب دلسوختگان...
سعدی شیرازی
حديث يا شکرست آن که در دهان داري
حديث يا شکرست آن که در دهان داري شاعر : سعدي دوم به لطف نگويم که در جهان داري حديث يا شکرست آن که در دهان داري گناه توست که رخسار دلستان داري گناه عاشق بيچاره نيست در...
سعدی شیرازی
کس از اين نمک ندارد که تو اي غلام داري
کس از اين نمک ندارد که تو اي غلام داري شاعر : سعدي دل ريش عاشقان را نمکي تمام داري کس از اين نمک ندارد که تو اي غلام داري همه کس سر تو دارد تو سر کدام داري نه من اوفتاده...
سعدی شیرازی
اگر به تحفه جانان هزار جان آري
اگر به تحفه جانان هزار جان آري شاعر : سعدي محقرست نشايد که بر زبان آري اگر به تحفه جانان هزار جان آري که زر به کان بري و گل به بوستان آري حديث جان بر جانان همين مثل باشد...
سعدی شیرازی
نه تو گفتي که به جاي آرم و گفتم که نياري
نه تو گفتي که به جاي آرم و گفتم که نياري شاعر : سعدي عهد و پيمان و وفاداري و دلبندي و ياري نه تو گفتي که به جاي آرم و گفتم که نياري کشتن اوليتر از آن کم به جراحت بگذاري...
سعدی شیرازی
من از تو روي نپيچم گرم بيازاري
من از تو روي نپيچم گرم بيازاري شاعر : سعدي که خوش بود ز عزيزان تحمل خواري من از تو روي نپيچم گرم بيازاري حلال کردمت الا به تيغ بيزاري به هر سلاح که خون مرا بخواهي ريخت...