The current route :

آسام
يکي از ايالات جمهوري هند، در شمال شرقي اين کشور که بين بنگلادش، تبت و برمه واقع شده و از جانب غرب بوسيلهي مرزهاي شمال غربي بنگلادش و مرزهاي جنوبي بوتان از بقيهي سرزمين هند جدا شده است.

روابط حياتيِ ميان اجزاي فضاي ذهني
هر عضوي از يک فضاي ذهني ورودي، يک نظير در فضاهاي ذهني ورودي ديگر دارد. ميان اين اعضا، نگاشتهايي برقرار است. رابطهي حياتي زنجيري است که دو عنصر متناظر از دو فضا را با هم پيوند ميدهد.

نظریهی فضاهای ذهنی
نظریهی «فضاهای ذهنی» را نخستینبار فوکونیه در سال 1985 میلادی برای حل پارهای از مشکلات زبانشناختی ارائه داد. این نظریه در ادامه جذابیت خاصی برای زبانشناسان پیدا کرد و به نظریهای جامع در

اقسامِ حرکت خيالي در زبان
هنوز زبانشناسان دستهبندي جامعي از حرکتهاي خيالي در زبان ارائه ندادهاند. تالمي پنج دسته را از اين ميان بيان ميکند و يک نوع را به طور تفصيل مورد بررسي قرار ميدهد.

نقش شناختيِ فعل در بررسي زبان شناسانه
يکي از مباحث مهم در زبانشناسي شناختي، تحليل شناختي «فعل» بوده است. زبانشناسان شناختي تلاش کردهاند تا تحليل شناختي مناسبي از عنصرهاي زباني گوناگون بيابند و بيترديد، «فعل» از عنصرهاي مهم زبان

موجوداتِ ربطي (موجود/ ارتباط) در زبانشناسي شناختي
بسياري از معناشناسان ميان موجودات ربطي (نسبي) و غيرربطي فرق ميگذارند. موجود ربطي مستلزم وجود چيز ديگري است. به عنوان مثال، مفهوم وصفي «گرد» مستلزم وجود چيزي گرد است. همچنين، مفهوم فعل

قالبگيريِ ساختاري در زبانشناسي شناختي
مراد از آن، مفهومسازي ساختار جايگاه شناختي و هندسي اشياء و اجزاي آنهاست. زبانشناسان شناختي ميان سه نوع متفاوت اين فعاليت فرق گذاشتهاند: فرديتبخشي، قالبگيري جايگاه شناختي و هندسي و درجهبندي.

چشماندازِ/ موقعيتمندي در زبانشناسي شناختي
چشمانداز يکي از مهمترين و مشهورترين عمليات تعبيري است. در توصيفات مکاني، چشمانداز اهميت پيدا ميکند؛ البته در توصيفهاي غيرمکاني هم چشمانداز اهميت دارد. چشمانداز ممکن است به جايگاه مکاني شخص

عمليات تعبير در زبانشناسي شناختي
يکي از فرضيههاي اساسي زبانشناسي شناختي، به تعبير لنگاکر، اين اصل است که معناشناسي همان مفهومشناسي است. مراد از اين اصل اين است که در معناشناسي بايد به دنبال کشف صور گوناگون مفهومسازي در زبان

نما و پايه در زبانشناسي شناختي
قالب، منطقهاي منسجم از معرفت بشري يا منطقهاي منسجم از فضاي مفهومي است. اکنون اين پرسش مطرح ميشود که چگونه منطقهاي منسجم از معرفت بشري يا فضاي مفهومي را تشخيص ميدهيم؟ لنگاکر (1987)