هزاران جمعه رفت و نیست دیگر باورم بی تو
نگـردد بـاز صبح جمعـه ای، چشم ترم بی تو
دوایش را نمی خواهم شفایش را نمی‌خوانم
اگر عیسی بن مریم پا گذارد بر سرم بی تو