The current route :
نگهداری سگ در آپارتمان از نظر قانون
نقش محبت در تحول فرد و جامعه: از دیدگاه قرآن و اهل بیت (علیهم السلام)
سلطان علی اوبهی دانشمند و خوشنویس قرن نهم هجری
ابوالحسن اعتصامی نقاش، معمار، خطاط، و نویسنده ایرانی
چه داروهایی باید همیشه در خانه داشته باشیم؟
چگونه نقاط امن و نقاط خطر خانه را شناسایی کنیم؟
دورههای A-Level و Foundation در سیستم آموزشی انگلستان چه هستند؟
ایدههای خلاقانه سازماندهی آشپزخانه
اقامت در شهر شعر و عشق؛ بهترین هتل های شیراز
مهندسی فرهنگ عمومی در تراز تمدن اسلامی ایرانی
گناهان حضرت یوسف در قرآن
چهار زن برگزیده عالم
مزار حضرت یعقوب (علیه السلام)
متن کامل سوره یس با خط درشت + صوت و ترجمه
نماز استغاثه امام زمان (عج) را چگونه بخوانیم؟
چگونه تعداد پروتونها، نوترونها و الکترونها را تشخیص دهیم؟
نحوه خواندن نماز والدین
مزار حضرت موسی (علیه السلام)
طریقه خواندن نماز شکسته و نیت آن
اقدامات مهم و اورژانسی پس از چنگ زدن گربه
داستان
راز جعبه کفش
زن و شوهری بیش از 60 سال با یکدیگر زندگی مشترک داشتند؛ آنها هیچ چیزی را از هم مخفی نمیکردند مگر یک چیز و آن جعبه کفشی بود در بالای کمد که پیرزن از شوهرش خواسته بود هرگز آن را باز
داستان
جای پارک
پیرزن کنار مغازه میوهفروشی ایستاده بود و آرزو میکرد ای کاش میتوانست او هم مانند مشتریان دیگر میوههای تازه و رسیده بخرد و به خانه ببرد.
داستان
ارزش یک لبخند
غروب یک روز بارانی زنگ تلفن شرکت به صدا درآمد. زن گوشی را برداشت، آن طرف خط، پرستار با ناراحتی خبر تب و لرز سارا دختر کوچکش را داد.
داستان
نجات از سردخانه
روزی مردی خوشاخلاق و مهربان برای خود خانهای بزرگ و زیبا خرید که حیاطی بزرگ با درختان میوه داشت.
داستان
تخم مرغ کریستف کلمب
پسری برای فرار از تنبیه نامهای برای پدرش مینویسد: پدر من مجبور شدم با دوستم فرار کنم. من و او آرزوهای بزرگی داریم او به من اطمینان داده که با تجارت ماریجوانا میتوانیم در مدت کوتاهی پولدار
داستان
نامهی محرمانه
سالها پیش در چین باستان، شاهزادهای تصمیم به ازدواج گرفت. از این رو تمام دختران جوان شهر را به مهمانی دعوت کرد. تا از بین آنها همسر خود را انتخاب کند. روز موعود فرا رسید. همه آمدند. شاهزاده
داستان
قفلساز افسانهای
آقای اسمیت به تازگی مدیر عامل یک شرکت بزرگ شده بود. روزی مدیر عاقل قبلی سه پاکت به او داد و گفت: هر وقت با مشکلی مواجه شدی، پاکتها را به ترتیب باز کن. بعد از مدتی شرکت دچار مشکل شد.
داستان
فرار از اردوگاه مرگ
ادیسون، آزمایشگاه بزرگ و مجهزی داشت که بسیار به آن عشق میورزید. هر روز اختراع جدیدی در آن شکل میگرفت. شبی به پسر ادیسون اطلاع دادند که ساختمان آزمایشگاه آتش گرفته، او فکر میکرد که پدرش با شنیدن این...
داستان
تنها کاری که میتوانستم انجام دهم
پسرم در اتاق با مادرش صحبت میکرد. من هم حرفهایشان را میشنیدم. ظاهراً چند تا از بچههای مدرسه در مورد شغل پدرشان لاف زده و گفته بودند که پدرشان از مدیران عالی رتبه هستند و از باب هم پرسیده بودند که پدرش...
داستان
زشتترین دختر کلاس
او زشتترین دختر کلاس بود. روز اولی که به مدرسه آمد، هیچ دختری حاضر نبود کنار او بنشیند. نقطهی مقابل او دختر زیبارو و پولداری بود که مورد توجه همه قرار داشت. او در همان روز اول مقابل دختر ایستاد و گفت:...