0
The current route :
اول همه را می کشم خاطرات انقلاب

اول همه را می کشم

وقتی این ها (ساواکی ها) دیدند که عظمت ایشان (امام خمینی) بیشتر شد، تصمیم گرفتند برنامه ای تنظیم کنند که شخصیت امام را تنزل دهند. لذا توطئه ای چیدند و در یازدهم مرداد 1342 به امام گفتند که شما آزادید.
شعله های فراگیر خاطرات انقلاب

شعله های فراگیر

فکر می کرد و نقشه می ریخت. می گفت: «اگر امروز در انقلاب سهمی نداشته باشیم، بعدها شرمنده می شیم.» گفتم: «تو مدرسه کافی نیست!؟» گفت: «باید یک جوری بچّه ها را بکشونیم بیرون از دبیرستان. تظاهرات راه بندازیم.»
روزهای خون و آتش خاطرات انقلاب

روزهای خون و آتش

برادر شهید (هادی برنجی یوسفی) در خاطراتش می گوید: «در آن هنگام اوج گیری تظاهرات انقلاب - منزل ما در کوی کارمندان بود. فلکه ای بود که در وسط آن، حوض بزرگی بود. در بجبوحه ی تظاهرات و شعار دادن ها، سروکلّه...
مشق شرافت خاطرات انقلاب

مشق شرافت

نفس زنان آمد شهید صمد یونسی گفتم: «چیه؟ چته؟» گفت: « صمد رو پای تپه ی مصلّا دستگر کردن. ولی من در رفتم.» نتوانسته بودند چیزی از زیر زبانش بکشند. قاضی پرونده اش گفت: «سند بیارید، به قید تعهّد آزاد می شه.»
حکومت پاره پاره خاطرات انقلاب

حکومت پاره پاره

کارمند ژاندارمری بودم و دائم در سفر. هرچند ماه از این شهر به آن شهر به مأموریت می رفتم. وضع اقتصادی مان خوب بود بعد از خردسالی حسین به سمنان آمدیم. او در دبستان صدیقی شروع به تحصیل کرد. سال پنجم ابتدایی...
خنده های مهربان خاطرات انقلاب

خنده های مهربان

چند روزی بود که سید کاظم را کمتر می دیدم دلم هوایش را کرده بود. هوای حرف هایش، حدیث هایی که می خواند، نگاه نافذ و آن لبخندهای مهربانش. با خودم گفتم: «حتماً با اعلامیه هایی که از امام به دستش رسیده، از...
خاطرات انقلاب (3) خاطرات انقلاب

خاطرات انقلاب (3)

در بحبوحه ی انقلاب، کارمان شده بود نشستن پای سخنرانی های انقلابی، ریختن تو خیابان و قیام بر علیه طاغوت. امروز تجمع در مسجد حکیم، خیابان عبدالرزّاق. فردا در مسجد سیّد، خیابان سیّد.
سراپا گوش خاطرات انقلاب

سراپا گوش

عجب سخنرانی پرشوری. لحظه ای حرفش قطع نمی شد. پشت تریبون دائم به چپ و راست درحرکت بود. جمعیت زیادی آمده بودند هیچ کس دم نمی زد. همه سراپا گوش بودند. ما سه نفر از سمنان رفته بودیم. راستش نه برای سخنرانی....
سه خاطره از شهید همت در روزهای انقلاب خاطرات انقلاب

سه خاطره از شهید همت در روزهای انقلاب

جوانی پر شور و فعال بود. هر روز صبح زود با تنی چند از یاران انقلابی اش ماشین زوار در رفته ای را پر از کتاب، پوستر و نوار می کردند و همراه یک دستگاه آپارات مخصوص نمایش و چندحلقه فیلم عازم روستاهای منطقه...
حرف اول خاطرات انقلاب

حرف اول

این فعالیت دانشکده ی افسری روز به روز گسترده تر می شد و اعلامیه های تکثیر شده در دانشکده در شهر تهران نیز پخش می گردید. یادم می آید یک روز در شهرک دولت آباد شهر ری در خیابان قدم می زدم؛ ناگهان متوجه یک...