0
The current route :
گفتم اين افسر جوان فرمانده نيروي زميني خواهد شد ادبیات دفاع مقدس

گفتم اين افسر جوان فرمانده نيروي زميني خواهد شد

شايد يه چيزي حدود 60-70 سانت برف بود. سراغ فرمانده گروهان رو مي گرفتم سربازا با يه عشقي آدرس مي دادند. که سنگر فرمانده گروهان اونجاست. (1) انسان فکر مي کرد سنگر برادر همرزمشون رو دارن نشان ميدن. وقتي هم...
ما خود را مديون انقلاب اسلامي مي دانيم ادبیات دفاع مقدس

ما خود را مديون انقلاب اسلامي مي دانيم

هنوز شهيد بزرگوار، آيت الله دستغيب، امام جمعه فقيد شيراز در قيد حيات بودند، ما چهار، پنج نفر همراه با سرهنگ صياد شيرازي که هنوز مسئوليت فرماندهي نيروي زميني را عهده دار نشده بودند، از کردستان به محضر ايشان...
ما راضي به رضاي حقيم ادبیات دفاع مقدس

ما راضي به رضاي حقيم

دوربينش دستش بود و پشت خاکريز راه مي رفت. ديد 7-8 تا تانک داره مياد. يکدفعه ديد اين بچه، (به قول ايشون) يا رزمنده 16-17 ساله آرپي جي رو برداشت و رفت از خاکريز اونور. (22)
کلاه آهني ادبیات دفاع مقدس

کلاه آهني

سرتيپ دوم ستاد سالار کيا فرمانده تيپ 1 لشکر 21 حمزه مي خواست به جزيره مجنون برود. وسيله رفت و آمد قايقي بود. مسئول قايق نوجوان بسيجي که اهل اصفهان و تقريباً تجهيزات لازم را براي حفاظت شخصي به همراه نداشت....
روز شهادتش را به همرزمانش گفته بود سایر شهدا

روز شهادتش را به همرزمانش گفته بود

اسفند ماه سال 65 بود که به همراه ده نفر از بسيجيان جان بر کف به جاده فاو- ام القصر اعزام شديم، به مکاني به نام پيشاني که نزديکترين نقطه به عراقيها بود بطوريکه از داخل تونل به 25 متري دشمن مي رسيديم، همگي...
طنز در دیوارنوشته های دفاع مقدس ادبیات دفاع مقدس

طنز در دیوارنوشته های دفاع مقدس

گاهی در جبهه های دفاع از حق در برابر باطل به تابلو نوشته ها، سنگرنوشته ها و لباس نوشته هایی برخورد می کردیم که در بردارنده نوعی طنز و شوخی بود. در این جا گوشه هایی از این تابلو نوشته ها را که بیانگر روحیه...
قوانين ده گانه جانباز شهيد سيد مجتبي علمدار سایر شهدا

قوانين ده گانه جانباز شهيد سيد مجتبي علمدار

هنگامي كه همراه نسيم سحري نواي روح بخش اذان صبح در يازدهم دي ماه سال ۱۳۴۵ در كوچه پس كوچه هاي شهرستان ساري طنين انداز شد « سيد مجتبي » چشم به جهان گشود و خانواده علمدار با تولد دومين فرزندش بار ديگر سبز...
خانه 3شهید و قطعه‌ای از بهشت سایر شهدا

خانه 3شهید و قطعه‌ای از بهشت

آخر در این شرایط انسان می شود ذره ای در برابر کوه. کوهی از استقامت، از ایثار وقتی مادر شهید به تو می گوید با شنیدن خبر شهادت سومین فرزندش سر به سجده شکر گذاشته است، تمام معادلات مادی بر هم می خورد آن گاه...
خون نوشته ها وصیت‌نامه و دست‌نوشته

خون نوشته ها

ـ به خدا قسم اگر مي دانستم با هر بار که خونم ريخته مي شود، بي حجابي آغوش حجاب را در بر مي گيرد، حاضر بودم هزاران هزار بار کشته شوم. شهيد يعقوب ابراهيم نژاد ـ شما هم با اسلحه خود که حجاب است به جنگ دشمنان...
روابط همسران در سيره ي شهدا سایر مقالات

روابط همسران در سيره ي شهدا

- بعد از شهادت همسرم او هر از گاهي مي آيد پيشمان، گاهي مثل يک نسيم از کنار صورتم رد مي شود. بوي تنش مي پيچد توي خانه. بچه ها هم حس مي کنند سلام مي کند و مي شنويم. مي دانم آنجا هم خوش نمي گذارند. او آنجا...