0
The current route :
قيام 15 خرداد در آئينه اسناد قبل از پیروزی انقلاب

قيام 15 خرداد در آئينه اسناد

درباره قيام اسلامي 15 خرداد 1342، اسناد بر جاي مانده از ساواك، منبعي كاملاً گويا و نشانگر عمق حادثه است. از لابلاي اسناد ساواك، تعدادي را در اين رابطه برگزيده‌ايم. اين اسناد شامل ابعاد سركوب و ميزان...
هرگز حديث حاضر و غايب شنيده اي! ادبیات دفاع مقدس

هرگز حديث حاضر و غايب شنيده اي!

هر روز، قبل از غروب در کوچه هاي خاکي بيست - سي تا بچه بودند و يه دونه توپ. قيل و قال بچه ها کلافه کننده بود و تنها قدرت نامرئي شب بود که مي توانست بچه ها را از هم جدا کند. هر کس با بدني خسته و زخمي روانه...
بوسه ي سرد ادبیات دفاع مقدس

بوسه ي سرد

بمب خنده بود، تازه اومده بوده جبهه، يه جوري برخورد مي کردي از قبل جنگ حضور داشته! بعضي وقت ها که بچه هاي قديمي گردان دور هم جمع مي شدند و خاطره هاي عمليات هاي گذشته رو براي هم تعريف مي کردند تازه واردها...
لوله ی آفتابه ادبیات دفاع مقدس

لوله ی آفتابه

«گروهبان خمیس» همه را جمع کرد تو محوطه ی خالی پشت آسایشگاه . چند لایه سیم خاردار به بلندی دو متر بیشتر،روی هم ردیف شده بود که فاصله ی بین سیم ها به سی سانت هم نمی رسید. آن طرف سیم ها،دورادور ،کنار خرابه...
عبور از خط آتش ادبیات دفاع مقدس

عبور از خط آتش

حجت الاسلام هادی صادقی،رئیس مرکز پژوهش های اسلامی صدا و سیماست. نمی دانم برای چه کاری سر از دفتر نشریه درآورد و گیر بروبچه های سمج امتداد افتاد که می خواستند با او مصاحبه کنند.طفره رفت که حرفی برای گفتن...
دیدار بر فراز قله سوم ادبیات دفاع مقدس

دیدار بر فراز قله سوم

ساعت نه و سی دقیقه صبح شنبه شانزدهم تیر، بالاخره پس از پیگیری های فراوان توانستم با سرهنگ پاسدار «جعفر کاوه»فرمانده سپاه کامیاران ملاقات کنم. گفت: «خیلی ها آمده اند و خواسته اند برای شان از خاطرات جنگ...
دو بال برای پرواز ادبیات دفاع مقدس

دو بال برای پرواز

مثل اینکه هر دو تای شان یکی بودند؛ جای خوابشان یکی بود و در یک صف نماز می خواندند؛بر سر یک سفره و کنار هم می نشستند و هیچکس نمی توانست آن ها را از هم جدا کند؛ حتی فرمانده گردان وقتی نیروها را تقسیم کرد...
امشب به نوحه خوانی ات از هوش رفته ام ادبیات دفاع مقدس

امشب به نوحه خوانی ات از هوش رفته ام

باز هم می رویم. نمی دانیم کجا،اما ناگاه ورودی ساده و سبز و زیبایی به چشم می خورد :«فاخلع نعلیک ،انک بالواد المقدس الطوی!» خدای من!یعنی بالاخره نزدیک شدم؟ بالاخره رسیدم به آن جا که آن قدر بی تاب دیدنش...
حکایت اشک و لبخند ادبیات دفاع مقدس

حکایت اشک و لبخند

سال های جنگ ؛سال 1363،تابستان آن سال مارد از دنیا رفت و من ماندم و یک خانواده. پدرم بسیجی عاشق جبهه و جنگ بود که بعد از دو ماه از مرگ مادر راهی جبهه شد . آن روزها من تنهایی هایم را با خواندن مجله ای خاص...
صداي چشمانت ادبیات دفاع مقدس

صداي چشمانت

تويوتا که جلو پاهايت ترمز کرد، از فرصت استفاده کردم و کمي جا به جا شدم، تو و آن دو نفر که بالا آمديم، شديم يازده نفر، بالاخره يک جوري پشت وانت جا شديم، چند نفري از آن طرف تنگه ي «کل داود» به طرف جاده مي...