سلیم جواهرفروش
افسانه ای زیبا درباره مرد ثروتمندی که اسیر دیو شد، به قلم محمد رضا شمس:
Sunday, April 3, 2022
فیل و فنجان
داستانی زیبا و معروف به قلم مصطفی رحماندوست، با راسخون همراه باشید.
Thursday, March 10, 2022
مرد، مار و روباه
حکایتی زیبا و دلنشین از کلیله و دمنه نوشته محمد رضا شمس:
Wednesday, March 9, 2022
پسر جنگل
آن دورها در سرزمین هند، غاری در دل تپه‌ای بود که خانواده‌ای از گرگ‌ها در آن زندگی می‌کردند. درست پیش از این که آفتاب پشت کوه‌ها پنهان شود، باباگرگه...
Tuesday, August 15, 2017
گل خزان ندیده
گل همیشه‌بهاری که کنار گل سرخی روییده بود به گل سرخ گفت: «تو چه‌قدر دوست داشتنی هستی. تو چه‌قدر در چشم آدمیان و خدایان عزیزی! من این زیبایی و...
Tuesday, August 15, 2017
غرور خرکی
خری که مجسّمه‌ی یکی از خدایان را بارش کرده بودند، با خرکچی خود داخل شهر شدند. هنگام عبور خر از درون شهر، مردم با دیدن مجسّمه به حالت احترام می‌ایستادند...
Tuesday, August 15, 2017
پیشگویی نادان
پیشگویی در بازار نشسته بود و کسب و کار پررونقی داشت. ناگهان مردی از راه رسید و به او خبر داد که درِ خانه‌اش از لولا درآمده و داروندارش به غارت...
Tuesday, August 15, 2017
بهای سنگین
خری وحشی، خری اهلی را که آفتاب می‌گرفت و استراحت می‌کرد، دید و به‌خاطر شرایط مطلوب و غذای خوبی که از آن لذّت می‌برد، به او تبریک گفت. کمی بعد...
Tuesday, August 15, 2017
کوزه و کلاغ
کلاغی تشنه کوزه‌ای آب یافت. امّا آب کوزه آن‌قدر کم بود که نوک کلاغ به آن نمی‌رسید. کلاغ که از شدّت تشنگی رو به مرگ بود به فکر چاره افتاد و زیرکانه...
Tuesday, August 15, 2017
کار ناتمام
مادّه‌خوکی و مادّه‌سگی با هم بحث می‌کردند که کدام یک توله‌هایش را راحت‌تر به‌دنیا می‌آورد. ماده‌سگ مدّعی بود که توله‌هایش را زودتر از تمام چهارپایان...
Tuesday, August 15, 2017
خودستایی
روزی مردی نزد ازوپ رفت و نوشته‌های بی‌محتوایی را برای او خواند که همگی سرشار از تعریف و تمجید از خود بود. ‌آن‌گاه هم‌چنان‌که نظر او را درباره‌ی...
Tuesday, August 15, 2017
علّت ناله
خوکی به گلّه‌ای گوسفند پیوست و با آن‌ها مشغول چرا شد. یک‌روز چوپان دست‌هایش را روی گُرده‌ی او گذاشت، امّا خوک شروع کرد به آه و ناله. گوسفندها...
Monday, August 14, 2017
ماهیگیری در آب گل‌آلود
مردی در آب رودخانه‌ای ماهی می‌گرفت. او پس از آن‌که تور خود را از این‌سو تا آن‌سوی رود پخش کرد، سنگی را به ریسمانی بست. مرد سنگ و ریسمان را به...
Monday, August 14, 2017
آشنایی بیش از حد، کاهش حرمت است
آدمیان اوّلین‌بار که شتر را دیدند از جثّه‌ی درشت او ترسیدند و پا به فرار گذاشتند. امّا با گذشت زمان او را جانوری آرام دیدند و جرئت نزدیک شدن...
Monday, August 14, 2017
ای سست عهد، تو را زن نامیده‌اند!
سال‌ها پیش، در شهر افسوس زنی همسر خود را از دست داد. زن آن‌قدر شوهرش را دوست داشت که هیچ‌چیز نمی‌توانست او را از کنار تابوت همسرش دور کند. بدین...
Monday, August 14, 2017
چون غرض آمد، هنر پوشیده شد
تعصّب و غرض‌ورزی اغلب سبب گمراهی آدمیان می‌شود. این افراد همین‌که تصمیمی را گرفتند، سرسختانه بر اندیشه‌ی اشتباه خود پافشاری می‌کنند و به همین...
Monday, August 14, 2017
بزدل لاف‌زن
دو سرباز به راهزنی برخوردند. یکی از سربازها از ترس گریخت امّا دیگری در کمال شجاعت ایستاد و از خود دفاع کرد. وقتی راهزن نابکار مغلوب شد، سرباز...
Monday, August 14, 2017
معمّای وصیّت‌نامه
اغلب دیده می‌شود که از میان گروه بسیاری از مردم، فقط یک نفر مفیدتر است. برای اثبات این ادعا حکایت کوتاه زیر را برای آیندگان به یادگار می‌گذارم.
Monday, August 14, 2017
کچل فیلسوف
روزی کچلی کلاه‌گیس بر سر، سوار اسب بود. ناگهان بادی وزید و کلاه گیس او را به زمین انداخت. در این هنگام کسانی که شاهد ماجرا بودند، قاه‌قاه خندیدند....
Monday, August 14, 2017
چوپان دروغگو
شبانی شیفته‌ی سر به سرِ دیگران گذاشتن بود. او گوسفندانش را کمی دورتر از روستا می‌برد و بعد فریاد می‌کشید که گرگ‌ها به گلّه‌اش حمله کرده‌اند و...
Monday, August 14, 2017