غريزه‌ي تقليد
ميموني روي شاخه‌ي درختي بلند نشسته بود و ماهيگيراني را که در رودخانه تور مي‌انداختند، تماشا مي‌کرد. وقتي ماهيگيرها دست از کار کشيدند و براي خوردن...
Monday, July 17, 2017
لاکِ لاک پشت چگونه به پشت او چسبيد؟
زئوس تمام جانوران را به ميهماني ازدواجش دعوت کرد. امّا از ميان آن‌ها فقط لاک‌پشت به ميهماني نيامد. روز بعد زئوس دليل غيبت لاک‌پشت را از او پرسيد....
Monday, July 17, 2017
اتّحاد عليه دشمن مشترک
ماري و راسويي به‌جاي کشتن موش که عادت ديرينه‌ي هردو بود، به جان هم افتادند. موش‌ها که آن دو را مشغول دعوا ديدند، از سوراخ‌هاي‌شان بيرون آمدند...
Monday, July 17, 2017
دوبار ناتوان
موش کوري به مادر خود گفت که او چيزهايي را مي‌تواند ببيند که موش کورهاي ديگر نمي‌توانند ببينند. مادر موش کور تکّه‌اي کُندُر به او داد و از او...
Monday, July 17, 2017
ديگر دير شده است
پرنده‌اي که قفسش را ميان پنجره‌اي آويخته بودند، فقط شب‌ها آواز مي‌خواند. خفّاشي صدايش را شنيد، پيش او رفت و پرسيد چرا فقط شب‌ها مي‌خواند. پرنده...
Sunday, July 16, 2017
تنبيه در خور جرم
در ساعتي نحس، موشي صحرايي با قورباغه‌اي نادرست، دوست شد. قورباغه‌ پاي موش را به پاي خود بست و هر دو براي يافتن غذا روي زمين خشک صحرا به راه افتادند....
Sunday, July 16, 2017
بيش از گنجايش
روزي روزگاري، قورباغه‌اي گاو نري را در مرغزاري ديد و به جثّه‌ي تنومند او حسادت کرد. از اين‌رو آن‌قدر شکم خود را باد کرد که چين و چروک پوستش محو...
Sunday, July 16, 2017
موش شهري و موش روستايي
موش صحرايي يکي از دوستان خود را که در يکي از خانه‌هاي شهر زندگي مي‌کرد، براي شام به روستا دعوت کرد. موش شهري در کمال ميل و رغبت دعوت او را پذيرفت،...
Sunday, July 16, 2017
فرمانبران، سزاوار فرمانروايان
قورباغه‌ها که فرمانروايي نداشتند، گروهي از نمايندگان خود را نزد زئوس فرستادند تا کسي را براي فرمانروايي آن‌ها بفرستد. زئوس متوجّه سادگي بيش از...
Sunday, July 16, 2017
غرور بيجا موجب سقوط مي‌شود.
موش‌ها با راسوها در جنگ و گريز بودند و هميشه از آن‌ها شکست مي‌خوردند. از اين‌رو نشستي برپا کردند و به اين نتيجه رسيدند که دليل شکست‌هاي پي‌درپي...
Sunday, July 16, 2017
يکي بس است
روزي از روز‌هاي تابستان همه‌ي جانوران و از جمله قورباغه‌ها، به‌خاطر ازدواج خورشيد، شادي و پايکوبي مي‌کردند. در اين هنگام يکي از قورباغه‌ها به...
Sunday, July 16, 2017
وفاي به عهد
موشي روي بدن شيري خفته پريد، شير از خواب بيدار شد، موش را در چنگال خود گرفت و او را به طرف دهانش برد. وقتي موش به التماس افتاد و قول داد در صورت...
Sunday, July 16, 2017
اندکي تأمّل
روزي روزگاري خرگوش‌ها نشستي برپا کردند و پيش هم از ناامني زندگي‌شان و از ترسي که از انسان‌ها، سگ‌ها و جانوران ديگر به دل داشتند، ناليدند. آن‌ها...
Saturday, July 15, 2017
خيال باطل
هم‌چنان که خورشيد در افق مغرب پايين مي‌رفت، گرگي سايه‌ي بلند خود را بر زمين ديد و با خود گفت: «عجيب است که من با اين جثّه‌ي بزرگ از شير مي‌ترسم!...
Saturday, July 15, 2017
آماده‌ي نبرد
گرازي کنار درختي ايستاده بود و دندان‌هاي بلند خود را با ساييدن به تنه‌ي آن، تيز مي‌کرد. روباهي که از آن‌ّجا مي‌گذشت از او پرسيد: «چرا هنگامي...
Saturday, July 15, 2017
هويّت نادرست
گرگي با خود فکر کرد اگر لباس مبدل بپوشد، ‌غذاي فراوان به‌دست خواهد آورد. از اين‌رو به قصد فريب چوپان، پوستيني به تن کرد و بي‌آن‌که کسي متوجّه...
Saturday, July 15, 2017
بدي به جاي نيکي
در يکي از روزهاي زمستان، مردي ماري را که از شدّت سرما يخ زده بود يافت. مرد دلش به حال مار سوخت و او را توي سينه‌ي خود گذاشت. امّا گرما غريزه‌ي...
Saturday, July 15, 2017
اصل بد
چوپاني توله گرگي را که تازه به دنيا آمده بود، يافت و آن را پيش سگ‌هاي گلّه‌اش برد. توله گرگ با سگ‌ها بزرگ شد و هر وقت گرگي گوسفندي را از گلّه...
Saturday, July 15, 2017
فقط هياهو
صداي قورقور قورباغه‌اي، توجّه شيري را به خود جلب کرد. شير که تصوّر مي‌کرد چنان صداي بلندي از گلوي جانوري تنومند بيرون مي‌آيد به سمت صدا راه افتاد....
Saturday, July 15, 2017
گرگ زاده گرگ شود
چوپاني توله‌هاي گرگي را يافت و آن‌ها را با زحمت فراوان بزرگ کرد. چوپان نه‌تنها اميدوار بود وقتي توله‌ها بزرگ شدند از گلّه‌اش مراقبت خواهند کرد،...
Saturday, July 15, 2017