اين به آن در!
هرگز به کسي بد نکنيد. اگر هم کسي به شما بد کرد، طبق حکايتي که الان براي‌تان تعريف مي‌کنم، حتماً سزاي بدي‌اش را خواهد ديد.
Friday, July 21, 2017
پرچانه‌اي روي سر بخاري
مردي طوطي‌اي خريد و به او اجازه داد تا به هر جاي خانه که مي‌خواهد، برود. طوطي که کاملاً دست‌آموز و رام بود، روزي روي سَربخاري پريد، همان‌جا نشست...
Friday, July 21, 2017
حقِّ پناه
روزي که داروَش پا به جهان گذاشت، پرستو، خطري را که پرندگان را تهديد مي‌کرد به آن‌ها گوشزد کرد. او همه‌ي آن‌ها را گرد هم جمع کرد و از آن‌ها خواست...
Friday, July 21, 2017
کاچي بهتر از هيچي
بلبلي روي شاخه‌ي درخت بلوطي نشسته بود و طبق عادت خود، نغمه‌سرايي مي‌کرد. بازي شکاري او را ديد و چون چيزي براي خوردن نيافته بود، شيرجه‌اي زد و...
Friday, July 21, 2017
پر‌هاي عاريه‌اي
زئوس که تصميم گرفته بود پادشاهي براي پرندگان انتخاب کند، روزي را مشخص کرد تا در آن روز زيباترين پرنده را به اين مقام برگزيند. از اين‌رو همه‌ي...
Friday, July 21, 2017
از آن‌جا رانده، از اين‌جا مانده
زاغچه‌اي که از هم‌نوعان خود کمي بزرگ‌تر بود و به آن‌ها به چشم حقارت نگاه مي‌کرد، پيش کلاغ‌ها رفت و اجازه خواست تا با آن‌ها زندگي کند. امّا از...
Friday, July 21, 2017
زاغچه‌اي که مي‌خواست عقاب باشد
عقابي از بالاي صخره‌اي بلند به پايين شيرجه رفت و برّه‌اي را از ميان گلّه ربود. زاغچه‌اي که شاهد ماجرا بود، حسودي‌اش شد و براي چشم و هم‌چشمي با...
Friday, July 21, 2017
اميد بيهوده
زاغچه‌اي گرسنه روي درخت انجيري فرود آمد امّا متوجّه شد که انجيرها هنوز نرسيده‌اند. زاغچه به انتظار رسيدن انجيرها روي شاخه‌اي نشست. روباهي متوجّه...
Friday, July 21, 2017
عهدشکني
کلاغي که به دامي گرفتار شده بود، به درگاه آپولون ناليد که اگر او را نجات دهد، به نيايش و پرستش او بپردازد. امّا وقتي حاجت او برآورده شد،‌ به...
Friday, July 21, 2017
پاداش محبّت
برزگري عقابي را در دام ديد. برزگر چنان تحت تأثير زيبايي پرنده قرار گرفت که او را از بند آزاد کرد. عقاب نيز به او نشان داد که پرنده‌اي قدرشناس...
Friday, July 21, 2017
سزاي خيانت
عقابي و روباهي مادّه با هم دوست شدند و براي آن‌که آشنايي و دوستي خود را محکم‌تر کنند، تصميم گرفتند در نزديک هم زندگي کنند. عقاب بالاي درختي بلند...
Friday, July 21, 2017
آهسته و پيوسته
خرگوشي و لاک‌پشتي بر سر اين‌که کدام يک تندتر مي‌روند، با هم بحث مي‌کردند و چون بحث آن‌ها به‌جايي نرسيد، تصميم گرفتند در زمان و مکاني معيّن با...
Friday, July 21, 2017
تبر را به ريشه‌ي درخت مي‌زنند
درخت صنوبري و بوته‌ي خاري با هم بحث مي‌کردند. صنوبر خودستايي مي‌کرد و مي‌گفت: «تو چه‌طور خودت را با من مقايسه مي‌کني؟ من بلند و زيبا هستم و براي...
Friday, July 21, 2017
عبرت ناپذير
شيري بيمار که در غاري به حال مرگ افتاده بود، به رفيق صميمي‌اش روباه گفت: «اگر مي‌خواهي من زنده بمانم و از بستر بيماري برخيزم، زبان چرب و نرمت...
Wednesday, July 19, 2017
چشم وهم چشمي ابلهانه
در يکي از گردهمايي‌هاي جانوران، ميمون از جا برخواست و مشغول رقصيدن شد. تمام حاضران از برنامه‌ي او خوش‌شان آمد و به‌شدّت برايش کف زدند. شتري که...
Wednesday, July 19, 2017
گوزن يک چشم
گوزني که يک چشمش کور بود، براي چرا به ساحل دريا رفت. گوزن که از سوي دريا خطري احساس نمي‌کرد، از ترس شکارچياني که ممکن بود از خشکي به او نزديک...
Wednesday, July 19, 2017
انتقام به هر بهاي ممکن
زنبوري روي سر ماري جا خوش کرد و با نيش‌هاي پي‌درپيِ خود او را آزار داد. مار که از درد بي‌طاقت شده بود و نمي‌دانست چگونه از شکنجه‌گرش انتقام بگيرد،...
Wednesday, July 19, 2017
هشداري عليه تهمت
راهزني در راه مردي را کشت. وقتي رهگذران به تعقيب مرد پرداختند، قرباني خون‌آلود خود را رها کرد و گريخت. گروهي که از برابر او مي‌آمدند علّت آلودگي...
Wednesday, July 19, 2017
نشنيدن پند خردمندان
لاک‌پشتي از عقابي خواست تا به او پرواز بياموزد. عقاب به او گفت که طبيعت، جسم او را براي پرواز نساخته است. امّا لاک‌پشت بيش از پيش اصرار کرد....
Tuesday, July 18, 2017
چرا بالا بلندان ساده لوح‌اند؟
پس از آن‌که زئوس انسان را آفريد، به هِرمِس گفت تا به جسم آن‌ها هوش و خرد بيفزايد. هِرمِس پيمانه‌اي ساخت و در جسم همه پيمانه‌اي از هوش و خرد ريخت....
Tuesday, July 18, 2017