واقعيّت و تصوير
سگي با تکه گوشتي در دهان، از رودخانه‌اي مي‌گذشت. او با ديدن عکس خودش در آب تصوّر کرد سگ ديگري را با تکه گوشت بزرگ‌تري مي‌بيند. بنابراين تکه گوشتي...
Monday, August 7, 2017
تنها به قاضي رفتن
مردي قصد داشت يکي از دوستانش را به شام دعوت کند و از او حسابي پذيرايي کند. سگ مرد نيز از سگ ديگري که مي‌شناخت دعوت کرده بود تا با هم شام بخورند....
Monday, August 7, 2017
فرصت طلب
آهنگري سگي داشت که هنگام کارِ او مي‌خوابيد و هنگام خوردنِ او بيدار مي‌شد. آهنگر هم‌چنان که استخواني به‌سوي او پرتاب مي‌کرد، به او گفت: لعنتي...
Monday, August 7, 2017
نان تنبلي
مردي يکي از دو سگش را براي شکار تربيت کرده بود امّا سگ ديگرش را در خانه نگه مي‌داشت. سگ شکاري به سگ ديگر گِله کرد که چرا از هر چه او شکار مي‌کند،...
Monday, August 7, 2017
هر دو صاحب مثل هم
انسان بينوا معمولاً تصوّر مي‌کند تغيير در حکومت يعني تغيير رئيس و کارفرما؛ حقيقي که در اين حکايت کوتاه به تصوير کشيده شده است.
Sunday, August 6, 2017
از پيش آگاه، از پيش مسلح است
کشاورزي به‌دليل هواي بد ناگزير به ماندن در خانه شد. او که نمي‌توانست براي يافتن غذا از خانه خارج شود، شروع به خوردن گوسفندانش کرد. امّا از آن‌جا...
Sunday, August 6, 2017
هر گردي، گردو نيست
سگي که شيفته‌ي خوردن تخم‌مرغ بود، روزي صدف بزرگي را با تخم‌مرغ اشتباه گرفت و در يک چشم به‌هم زدن آن را درسته بلعيد. سگ که سنگيني صدف معده‌اش...
Sunday, August 6, 2017
هر کسي را بهر کاري ساختند
الاغي در مرغزاري مي‌چريد که متوجّه شد گرگي به‌سوي او مي‌دود. الاغ که راه فراري پيش روي خود نمي‌ديد، وانمود به لنگيدن کرد. وقتي گرگ به الاغ نزديک...
Sunday, August 6, 2017
خر در پوست شير (2)
خري پوست شيري را به پشت خود انداخت. انسان‌ها و جانوران او را به جاي شير گرفتند و از ترس پا به فرار گذاشتند. امّا همين‌که بادي وزيد و پوست را...
Sunday, August 6, 2017
حد خود را بدان
مردي سگي مالتي و پشمالو و يک الاغ داشت. مرد عادت کرده بود که با سگ خود بازي کند و هربار که بيرون غذا مي‌خورد چيزي هم با خود به خانه مي‌آورد و...
Sunday, August 6, 2017
هوش سرشار
الاغي با بار نمک از رودخانه‌اي مي‌گذشت که ناگهان تعادل خود را از دست داد، به داخل آب سرنگون و بار نمکش در آب حل شد. الاغ همين‌که احساس کرد ديگر...
Sunday, August 6, 2017
خر در پوست شير (1)
خري پوست شيري ار پوشيد و براي ترساندن جانوران وحشي راه افتاد. وقتي خر به روباهي رسيد، سعي کرد او را هم مثل جانوران ديگر بترساند، امّا روباه که...
Sunday, August 6, 2017
سگ در آخور
سگي که در آخور رفته بود، نه خودش مي‌توانست علوفه بخورد و نه به اسبي که آن‌جا بود، اجازه‌ي نزديک شدن به آخور را مي‌داد.
Sunday, August 6, 2017
کنَد هم جنس با هم جنس پرواز
مردي که قصد خريد الاغ داشت، الاغي را به شرط امتحان خريد و حيوان را جلوي آخور و ميان الاغ‌هاي ديگر خود، رها کرد. الاغ به همه‌ي الاغ‌هاي ديگر،...
Sunday, August 6, 2017
کارگر ناشي
کارگري ناشي هم‌چنان که پشم گوسفندي را مي‌چيد، پوست و گوشت او را هم مي‌بريد. در همان‌حال گوسفند به او گفت: «اگر پشم مرا مي‌خواهي اين‌قدر از ته...
Sunday, August 6, 2017
خشم و غوغا، کاري از پيش نمي‌برد
شيري و الاغي شريک شدند و به شکار رفتند. وقتي به غاري رسيدند که تعدادي بز وحشي در آن بودند، شير به انتظار بيرون آمدن آن‌ها جلوي غار ايستاد و الاغ...
Sunday, August 6, 2017
هر کار به وقت خويش نيکوست
بز جواني که لنگ‌لنگان در عقب گلّه حرکت مي‌کرد، گرگي را در تعقيب خود ديد. بز به‌سوي گرگ برگشت و گفت: «خوب مي‌دانم که مرا خواهي خورد، امّا دلم...
Sunday, August 6, 2017
چاه‌کن هميشه ته چاه است
بزي و خري در مزرعه‌اي روزگار مي‌گذراندند. بز به خر که هميشه غذاي کافي در اختيار داشت، حسودي‌اش شد و روزي به او گفت: «زندگي تو مثل عذابي است که...
Sunday, August 6, 2017
دوستان کهنه، دوستان نو
روزي چوپاني گلّه‌ي خود را در چراگاهي مي‌چراند که متوجّه شد گروهي از بزهاي وحشي به گلّه‌ي او پيوسته‌اند و با بزهاي او مشغول چرا هستند. چوپان‌،...
Sunday, August 6, 2017
دور از خطر
دو قاطر با بارهايي سنگين همسفر بودند. يکي از آن دو صندوق‌هايي پر از پول به دوش مي‌کشيد و ديگري کيسه‌هايي پر از جو. قاطري که بار پول داشت، گردنش...
Tuesday, August 1, 2017