شيداي شريعت

در روستاي ما، تمام خواهران و مادران ما چادر به سر مي کردند و يدالله به طور کلّي خيلي روي بچّه محلهايش تعصّب داشت و اگر کسي مزاحم آنان مي شد،...

Tuesday, November 18, 2014

گر بر سر نفس خود اميري، مردي!

يکروز کت معلمهايش را برمي داشت و به جايش چادر مي گذاشت و روز ديگر عکس شاه و فرح را از اول کتابهايش مي کند. وقتي او را در حال کندن عکسها ديدم،...

Tuesday, November 18, 2014

ديدار امام در نجف اشرف

با آن سن کمش مدام نگران حلال و حرام بود. هيچوقت نشد وقتي که براي جمع کردن علف مي رفت، ميوه اي از درختي بکند يا حتّي ميوه ي پوسيده اي از زير درخت...

Tuesday, November 18, 2014

وقتي کمرمان شکست، ديگر تکليف ندارم

از ديگر خصوصيات شهيد خرازي اخلاص بود و اين در تمام اعمال و حرکات و رفتار او نمايان بود. حاج حسين اصلاً در فکر مقام و منصب و درجه و ارتقاء نبود...

Thursday, November 13, 2014

مواظب باش خودت را گم نکني

با توجه به روحيه خاص شهيد در اصرار بر انجام فرائض، امر به معروف و نهي از منکر و فعاليتهاي نسبتاً زياد ارشادي در دانشگاه اروميه، بعنوان يک عنصر...

Wednesday, November 12, 2014

طاقت ماندن ندارم

انسان به طور در ظرف اجتماع مي تواند دو جور زندگي کند: 1- خود را بدست روزگار و حوادث آن بسپرد، هر چه پيش آيد خوش آيد. 2- زندگي خود را براساس وظيفه...

Wednesday, November 12, 2014

مي خواهمت بعد از خدا

با شروع جنگ زندگي ما رنگ ديگري به خود گرفت. حسين مرد جنگ شد و هيچ چيز جلودارش نبود. تصميم جبهه رفتن را گرفته بود. اما مسؤولان کارخانه، چند بار...

Wednesday, November 12, 2014

جوانيم را فدايت مي کنم

خانم اجازه بده بره چه کارش مي شه کرد؟ براي اسلام و قرآن و رهبر مي خواهد بره ديگه. آرام شده بودم. سرم را پائين انداختم و سکوت کردم. پدرش خنديد...

Wednesday, November 12, 2014

اسلام عزيز تر از همه چيز است

قلبها مي تپد. نفسها در سينه حبس شده اند. حسين خراّزي در سکوت عميقي است. آيا گردان امام رضا کجاست و چه مي کند؟ موحد دوست در چه حال است؟ خدايا...

Wednesday, November 12, 2014

بين تکليف کجاست؟

چند ماه قبل از ازدواجش با هم صميمي شده بوديم. روزي به من گفت: «داود! مي خواهم ازدواج کنم و وظيفه ي ديني خودم را انجام بدم».

Wednesday, November 12, 2014

سنگر من، حجله ي من است

شب عمليات والفجر 8 خيلي به او اصرار کردم که برايم يادداشتي بنويس، چون از گريه ها ي شبانه اش معلوم بود که رفتني است. او در مقابل اصرار من مي گفت:...

Wednesday, November 12, 2014

براي روي مين که خوبم!

يکي از دو شب مانده به عمليات شهيد «بدالحميد صالح نژاد» نيروها را جمع کرد و برايشان صحبت کرد. از امدادهاي غيبي و اميد به نصرت الهي و قيامت سخن...

Wednesday, November 12, 2014

تا آخرين نفس

در درگيريهاي بدو پيروزي انقلاب اسلامي که زاهدان از جهات مختلف ناامن بود، بار ها به حاج آقا پيشنهاد مي شد که :«براي حفظ جان خود لباس روحانيت را...

Wednesday, November 12, 2014

به حرف تو گوش بدهم يا حرف امام حسين (ع)

هنگامي که به مرخصي مي آمد، دوستان و فاميل دورش جمع مي شدند و از او مي خواستند که بگويد و بخندد و شوخي کند. اما او اهل اين حرفها نبود و با جدّيت...

Wednesday, November 12, 2014

براي دادن سر آمده ام

به همراه شهيد «عابدي» در واحد کاتيوشا خدمت مي کردم. روز دوم عمليات «بيت المقدس 7» بود. در آن هواي گرم خوزستان برايمان آب خنک آورده بودند. برادر...

Monday, November 10, 2014

فردا پشيماني سودي ندارد

در عمليات خيبر بود که عبدالعلي به همراه يک نفر سکاني سوار بر قايق بيش از دو شبانه روز در آبراهها و نيزارها به دنبال مفقودين و مجروحين و جاماندگان...

Monday, November 10, 2014

شرمنده ي مردم

بعد از گذارندن دوره، مسؤوليت توپخانه به ايشان محوّل شد. واحد تازه تأسيس بود و امکانات بسيار محدود. با توجّه به اينکه واحد ما نوعي يگان تخصّصي...

Monday, November 10, 2014

نمي توانم لشکر را رها کنم

بعد از دو ماه «مرتضي» به آمد و با دختري از محلّه ي دولاب که از خانواده اي متديّن بودند، ازدواج کرد. همان روز اوّل با او صحبت کرد و مشکلات زندگي...

Monday, November 10, 2014

چريک خميني هرگز خسته نمي شود

چيزي نگذشت که سر و کلّه ي «غلامرضا» و زن و بچّه اش پيدا شد. موها و ريش هايش را کوتاه کرده بودند. سعي مي کرد که طوري راه برود که کسي متوجّه زخم...

Monday, November 10, 2014

شهدا و جلوه هاي تکليف گرايي (3)

حاج بصير پس از احساس مسؤوليت و تشخيص درست آن، بيکار نمي نشست و در پذيرش مسؤوليت مسامحه به خرج نمي داد. بررسي حماسه سازي هاي او در دوران دفاع...

Sunday, November 9, 2014