0
The current route :
ماند، کسی که چیزی از او نماند سایر شهدا

ماند، کسی که چیزی از او نماند

سیزدهم دی‌ماه هر سال، یادآور شهادت سردار دیگری از خیل سرداران آسمانی دفاع مقدس است. یاد و نام شهید «علی‌رضا عاصمی» هیچ‌گاه از صفحة دل بروبچه‌های تخریب جنوب
فریاد یازهرایش(س) چشم‌ها را بارانی کرد! سایر شهدا

فریاد یازهرایش(س) چشم‌ها را بارانی کرد!

بابا ظاهری ساده و ساکت داشت. با صورتی آفتاب‌سوخته که کلاه سادة سیاه‌رنگی، روشن‌ترش می‌کرد. هر روز می‌دیدی که افسار تلاش را می‌گیرد و آهسته راه می‌افتد طرف بیرون بادرود.
رهبر به خاطر او ماند سایر مقالات

رهبر به خاطر او ماند

داشت می‌ترکید. حس می‌کرد نفسش به سختی بالا می‌آید. هرکار می‌کرد که اخم‌هایش را باز کند، نمی‌توانست. انگار آب جوش ریخته بودند روی سرش، بدنش می‌سوخت،
رفاقت به سبک اسپارتاکوس سایر شهدا

رفاقت به سبک اسپارتاکوس

نوجوانی آرام و بی‌سروصدا وارد پایگاه و ناحیه شد. سه‌شنبه شب و شب جلسه‌ی قرآنی بود. او کمی دورتر ایستاد و نماز مغرب و عشا را خواند. جلسه شروع شد،
حالا می فهمم زندگی یعنی چه؟ سایر شهدا

حالا می فهمم زندگی یعنی چه؟

«او در پاسداری انقلاب خمینی(ره)کبیر سر از پا نمی شناخت و هر منطقه ای از کشور که نیاز به حضور مسلحانه داشت، ناصر در صف اول داوطلبان قرار داشت.او بحق « ناصر انقلاب» بود.»
روز وصل دوستداران یاد باد سایر شهدا

روز وصل دوستداران یاد باد

عشق به اسلام و ارادت به سرور شهیدان مولا اباعبدالله الحسین (ع) باعث گردید تا تصمیم بگیرد در کسوت شریف و مقدس روحانیت درآمده و در سلک مبلغین دین رهپوی راه انبیا و اولیای خداوند گردد.
شهید اندرزگو سایر شهدا

شهید اندرزگو

هیچ کس نمی تواند ادعا کند که اطلاعات کاملی از نحوه ی فعالیت های سیاسی و اجتماعی و مبارزاتی سید علی اندرزگو دارد.
پای آسیب دیده ادبیات دفاع مقدس

پای آسیب دیده

پس از رسیدن به محل استراحت و راز و نیاز با معبود خود، به محل خواب رفته و صبح خیلی زود بیدار شدم. پس از نماز و ورزش صبحگاهی تمام افراد دسته ادغامی را
موتورسیکلت ادبیات دفاع مقدس

موتورسیکلت

تازه به گردان آمده بودم که متوجه موتورسیکلتی شدم که کسی از آن استفاده نمی کرد. وقتی علت را پرسیدم، گفتند که هر کس سوار این موتورسیکلت شود، شهید می شود.
نقش روی دیوار ادبیات دفاع مقدس

نقش روی دیوار

گروه سوم نیز کودکان بودند که ازآنها خاطرات خوش وناخوشی در ذهنمان مانده است که هیچ وقت نمی توانیم فراموش کنیم. پسر بچه های کوچک را می دیدم که نوار گلوله به دست،