عاقد دوباره گفت: وکيلم؟... پدر نبود اي کاش در جهان ره و رسم سفرنبود گفتند:رفته گل...نه گلي گم...دلش گرفت يعني که از اجازه بابا خبر نبود هجده بهار منتظرش بود و برنگشت ...

پيرزن به ضريح خيره شده بود و من با نگاهم ، قطره هايي را دنبال مي کردم که پشت سر هم مي آمدند و بعد توي عمق چروک هاي صورتش ناپديد مي شدند.... آن قدر غرق ديدن بودم که ديگر، اصراري به شنيدن ناله ها و حرف هايش...

نگاهت کردم. نگاهت پر از راز بود. پرسيدم: «سفر درازي بود؟» لبخندي زدي: «چه مي شه کرد.»گفتم:«اونجا چه خبربود؟»گفتي:«سرشار از زندگي.»گفتم:«بچه ها چه طورند؟» به فکر رفتي وبعدگفتي:« امشب شب چهارشنبه است وهمه...

چراغ گردسوز روي ميزکنار عکس بابا مي سوزد. پشت سر مامان مي ايستم، حواسش به من نيست. ساعت، بيست دقيقه به دوازده است. مامان با تمام خستگي روز، باز بيشتر شب ها بيدار مي ماند و مي نويسد. هرچقدر به مامان مي...

جنگ، بخشي از حافظه تاريخي نسل ما را ازآن خود کرده است.پس طبيعي است که جاي پاي دوراني را که به نام «دفاع مقدس» مي شناسيم،در ادبيات ببينيم. نويسندگان نيز به سهم خود، آثاري را در اين وادي عرضه کرده اند. البته...

واقعه ي عاشوراي سال 61 هجري با همه درسها و پيامها و عبرتهايي که داشته است همواره دل آزاد مردان جهان را محزون کرده است. خاطره ي تک سواري نوراني که در بعدازظهر عاشورا يکه و تنها در حالي به دفاع از آيين جدش...

«نخستين بار که از زندان رها شده بود،به نظر پيري جوان و خردسالي سالخورده آمد. همه را شناخته بود تا توانست راه خود را بشناسد و آنچه در کلاس نديده بود به تجربه يافته بود. علم و عمل، زمينه خودسازي عميقي را...

اگر در زورهاي آتش و خون وقتي فاو در دست بچه هاي جنگ شادمانه نفس مي کشيد،حضور مي يافتي، تو را به ديدار دکل هاي برقي مي بردم که هيچ توجهي را به خود جلب نمي کردند. نه در آنسوي ميدان نبرد که بچه هاي جبهه حضور...

در دوران دفاع مقدس خبر شهادتم همراه عکسم در روزنامه خراسان چاپ شد و دوستان تدارک تشييع جنازه و تدفين را برايم ديدند. وقتي براي تحويل جنازه به بيمارستان مراجعه کردند عوامل بيمارستان گفتند:« شهيد زنده شده...

لشکرهای 7 ولی عصر (علیه السلام) با شش گردان؛ 17 علی‌ابن ابیطالب (علیه السلام) با شش گردان؛ 19 فجر با شش گردان؛ 25 کربلا با 10 گردان؛ 33 المهدی (علیه السلام) با شش گردان؛ 41 ثارالله با هفت گردان و تیپ 39...