0
The current route :
خداوند رحمت فرمايد اين شهيد سعيد ما را عباس بابایی

خداوند رحمت فرمايد اين شهيد سعيد ما را

سرتيپ خلبان داود عسكري فر از جمله دليرمردان نيروي هوايي است كه به دليل دوستي عميق با شهيد بابايي و خويشاوندي با وي سخنان زيادي براي گفتن دارد. او علي‌رغم اين‌كه در آستانه شصت سالگي است اما بسيار بانفوذ...
از ته دل قدر شهيد بابايى را مى‌دانستم عباس بابایی

از ته دل قدر شهيد بابايى را مى‌دانستم

شهيد بابايى اوايل انقلاب در نيروى هوايى ستوان يك بود. در فاصله‌ى سه سال، درجه‌ى سرهنگى گرفت و فرمانده‌ى آن پايگاه در اصفهان شد؛ يعنى از ستوان يكى به سرهنگ تمامى ارتقاء يافت. آن زمان هم سرهنگى درجه‌ى بالايى...
شهيد عباس بابايي به روايت دخترش عباس بابایی

شهيد عباس بابايي به روايت دخترش

در جاي جاي اين گفت‌وگو سلما بابايي يادآور مي‌شود كه پدرم، موجب افتخار ايران بود و هست و درست است كه شهيد بابايي، باباي من و افتخار من و همه‌ي ملت ايران است؛ اما من هم به نوبه‌ي خود، بايد خودم باشم و تلاش...
منم مهدي خندان سایر شهدا

منم مهدي خندان

همه او را يك فرد شلوغ، خشن، سخت و اهل بگو و بخند مي‌شناختند اما اعتقادش چيز ديگري بود. بعد از مرحله اول عمليات والفجر چهار، برگشته بوديم عقب. يك روز در جمع بچه‌هاي گردان حديثي خواندم و چند دقيقه‌اي صحبت...
شهيد مجتبي هاشمي از زبان همسر سایر شهدا

شهيد مجتبي هاشمي از زبان همسر

كمتر كسي چون يك همسر فداكار و هوشمند مي‌تواند زير و بم احساسات و عواطفي را كه شهيد را به ايثار جان خويش مشتاق مي‌سازد، بشناسد و چون او، مشوق شهيد براي اين فداكاري باشد. پيوسته گفته‌اند كه پشت سر هر مرد...
روايتي دست اول از اولين عمليات استشهادي هوايي سایر شهدا

روايتي دست اول از اولين عمليات استشهادي هوايي

دود سياه رنگي كه صبح سي‌ام تيرماه 1361 از پالايشگاه بزرگ «الدوره» در حومه بغداد برخاست، روياهاي سياسي حزب بعث و صدام را برآشفت. قرار بود كنفرانس جنبش عدم تعهد در اوايل شهريورماه همان سال در بغداد برگزار...
عصر عصر غربت لاله هاست ادبیات دفاع مقدس

عصر عصر غربت لاله هاست

عصر عصر غربت لاله هاست , اینجا کسی دیگر از شهیدان نمی گوید , از آنان که تلاطمی هستند در این دنیای سرد و سکوت ما بعد از شما هیچ نکردیم , چفیه هاتان را به دست فراموشی سپردیم و وصیت نامه هایتان را نخوانده...
ديدم مغز يكي از بچه‌ها روي دستم پاشيده ادبیات دفاع مقدس

ديدم مغز يكي از بچه‌ها روي دستم پاشيده

بيشتر از ده روز طاقت ماندن در شهر را نداشتم. عليرغم مخالفت‌هاي خانواده، عصا را به كناري انداخته و همراه حسين راه منطقه را در پيش گرفتم. به اهواز كه رسيديم قصد كرديم يكسر به خرمشهر برويم و رفتيم. اولين...
ميكائيل داره با هاتون حرف مي‌زنه ادبیات دفاع مقدس

ميكائيل داره با هاتون حرف مي‌زنه

اين خاطره بر اساس متن پياده شده يك نوار حاوي خاطرات يكي از پاسداران لشگر 14 امام حسين عليه السلام مي‌باشد كه به اين صورت بازنويسي شده است . « بسم‌الله‌الرحمن‌الرحيم همان طور كه برادران عزيز توجه دارن...
من امروز شهيد مي شم ادبیات دفاع مقدس

من امروز شهيد مي شم

شب مصطفي را شير كردم تا پهلوي فرمانده گردان برود و براي هر دويمان مرخصي بگيرد. كساييان قبول كرد. قرار شد ساعت 6 صبح روز بعد به كرمانشاه برويم. بهانه‌ام، زدن تلفن به تهران بود، ولي بي آنكه به مصطفي بگويم...