0
The current route :
چه قدر چهره آقای شهردار برای پیر زن آشنا بود! مهدی باکری

چه قدر چهره آقای شهردار برای پیر زن آشنا بود!

پیرزن همانطور که با دستش به تیرک چوبی شکسته تکیه داده بود، یکریز ناله و نفرین می کرد. حق داشت؛ سیل تمام خانه و زندگی اش را به هم ریخته بود... - مرد جوان از کار ایستاد؛ با پشت دست راستش عرق از پیشانی گرفت....
از مهتابي مسجد تا مهتاب شهادت سایر شهدا

از مهتابي مسجد تا مهتاب شهادت

«خليج آباد» نام روستايي است در اطراف نيشابور. سال هزار و سيصد و چهل، علي خالو در همين روستا ديده به جهان مي گشايد. پس از گذراندن دوره ابتدايي، براي ادامه تحصيل به شهر نيشابور مي رود. هنگامي که سال اول...
شهید آسمانی سایر شهدا

شهید آسمانی

جهان بر مدار عشق می چرخد و ذره ای در جهان نیست که عاشق نباشد و در این میان انسان خاکی عاشق ترین خلق شده و چون معشوق پاینده است. پرچم عشق فرو نمی افتد. به سراغ خانواده عاشقی می رویم که در جامه ی سبز و...
شهیدی که از دست امام شربت نوشید سایر شهدا

شهیدی که از دست امام شربت نوشید

دشتی از همان دوران خاطره ای شیرین و شنیدنی برام تعریف کرده بود که حکایت از روح لطیف و ملکوتی حضرت امام (ره)داشت. با آن لهجه ی شیرین خودمانی، می گفت: «یک شب،پست نگهبانی من افتاد روی یک پشت بام. اتاق حضرت...
با خاطرات شهیدان سایر شهدا

با خاطرات شهیدان

از تورّم پلک ها و چشمان قرمزش پی به گریه های مداومش برده بودم. من که طاقت دیدن آسمان ابری نگاهش را نداشتم، چطوری می توانستم بارانی شدن آنها را تحمل کنم؟ او بادلیل در اتاق می گریست و من بدون دلیل در آشپزخانه،...
او می خواست جور دیگری زندگی کند سایر شهدا

او می خواست جور دیگری زندگی کند

توی محله «خسروی نو»ی مشهد، همه، چراغچی را می شناختند؛ می دانستند دم حمام شاه،سربازار سرشور، یک حیاط هفتصد متری، سه طبقه و خیلی بزرگ هست که منزل چراغچی هاست. از خیلی قدیم ها، هر غروب و هر سحر، پشت در پشت...
رازهاي وزير نفت! سایر شهدا

رازهاي وزير نفت!

صبح روز جمعه 9 آبان 1359 وزير نفت، دو معاون و دو محافظ و راننده با خودروي کاديلاک به سوي آبادان حرکت کردند. نزديک پل بهمن شير کاروان مسؤولين نظام با پست ايست و بازرسي نيروهاي عراقي روبه رو شدند. سرنشينان...
وقتي هواي شهر نفس گير مي شود ... سایر شهدا

وقتي هواي شهر نفس گير مي شود ...

سال 1374 اعمال حج تمتع را تمام کرد و از احرام خارج شد. لباس احرامش را شست و خشک کرد و بعد، از همه ي همسفرانش خواست تا برروي لباس احرامش بر اسلام و ايمان «محمدجعفر نصراصفهاني» شهادت دهند. آن روز همه لباس...
آنچه فهميدني بود فهميده بود ! سایر شهدا

آنچه فهميدني بود فهميده بود !

يک نگاه ساده که توي تقويم مي اندازي ، مي بيني که روزها ، نامهاي مختلفي دارند : روز مادر ، روز پدر ، روز جوان ، روز جهاني کودک . روز جهاني دختران ، روز خبرنگار ، روز ... ولي منظور من از اين نوشتار ، ليست...
مي خواهم از حميد بگويم از زندگي اش سایر شهدا

مي خواهم از حميد بگويم از زندگي اش

ـ شهادت : 26 بهمن ماه 1364 همراه با تيم پزشکي در حال مداواي مجروحان در اورژانس خط مقدم چهل سالگي عمر زيادي است . شايد آخرين حد عمر . مي گويند انسان ، به خصوص مردها ، به چهل سالگي که مي رسند تازه پخته...