The current route :
بهترین روش نگهداری از کدو حلوایی در یخچال و فریزر
بحران در خوشنویسی معاصر
بهترین روش نگهداری از کدو در یخچال و فریزر
روایت و تقویت نقاط قوت و قدرت؛ رمز بقا و پیشرفت دولت انقلابی
نحوه فریز کردن میخچه
دنیا، زبان خدا: چگونه امور مادی، سخن میگویند؟
راهنمای سفر زیارتی به مشهد از قم + برنامهریزی و ریز هزینهها
ستارهای در آسمان ادب؛ بزرگداشت استاد شهریار در روز شعر و ادب فارسی
آشنایى با مقام رفیع حضرت فاطمه معصومه علیها السلام
سریع ترین روش پایین آوردن تب کودک
متن کامل سوره یس با خط درشت + صوت و ترجمه
اقدامات مهم و اورژانسی پس از چنگ زدن گربه
نماز استغاثه امام زمان (عج) را چگونه بخوانیم؟
نحوه خواندن نماز والدین
طریقه خواندن نماز شکسته و نیت آن
پیش شماره شهر های استان تهران
پیش شماره شهر های استان گیلان
نماز قضا را چگونه بخوانیم؟
اهل سنت چگونه نماز می خوانند؟
بهترین دعاها برای ختم به خیر شدن معامله کداماند؟

سيد وسط بعثي ها روضه خواند
سال 69 بود . همان زماني که صدام با شورش و قيام عمومي و فراگير مردم عراق مواجه شد وقتي بعضي از شهرهاي عراق به دست نيروهاي مردمي و لشکر بدر و نيروهاي وابسته به آيت الله شهيد حکيم افتاده بود. در آن زمان ما...

صد گام به راست پنجاه تا به چپ
ما يک عده بوديم که عازم جبهه شديم.اول جنگ بود و همه جا به هم ريخته بود.نه سازماندهي درستي داشتيم و نه سلاح و توپ و خمپاره و... رسيديم به اهواز.رفتيم پيش برادران ارتشي و از آنها خواستيم تا از وجود نازنين...

انگشتري که شهادت مي دهد
من بودم و باران خمپاره و ده ها مجروح خودي و عراقي. پشت يک خاکريز تيرتراش شده که در پناه آن، مجروحين آه و ناله مي کردند. من مستأصل مانده بودم که چه کار کنم؟ آمبولانس دير کرده بود و بچه ها يکي پس از ديگري...

عرفات عاشق دلسوخته مي خواهد
از صفا به مروه و از مروه به صفا مي روم. مي خواهم در اين رسيدن، حالت اضطرار و اضطراب حضرت هاجر را درک کنم که از شدت عطش، اضطرابش بيشتر مي شود.قمقمه هاي خالي بچه هاي گردان کميل (آن حج گزاران خاکريزهاي فکه)را...

اتاق بازجويي
زل مي زنم تو چشم هاش و مي گويم:«براي چه ما را مي بريد بازجويي؟ ما که کاري نکرديم.» جوابم را نمي دهد. اولين بار است که متوجه مي شوم چشمانش قهوه اي روشن است. راستش را بخواهيد تا حال جرأت نکرده بودم صاف تو...

هروله تا کربلا
اينجا مسجدالحرام است، با آن عظمت وصف ناشدني و جمعيت عظيم طواف کننده.احساس مي کنم نبض زندگي در ذره ذره هر چه که چشمانم مي بيند با ضران محکم و منظم خود مي تپد.حس مي کنم ذره کوچکي هستم در لابلاي سيارک هايي...

قرآن مي خواند تا آرام گرفت
بچه هاي مجروح و شهيد را که بردند، نوعي احساس شکست و واماندگي بر من مستولي شد.پرستار مجروحين جنگ مي فهمد پارچه سفيد کشيدن بر چهره مجروح يعني چه؟ سينه ام پر از زخم و درد بود. رفتم وسايل اضافي اي را که در...

ديگر آب نمي خواهم
داشتيم مجروحان را براي اعزام به فرودگاه ترخيص مي کرديم و به در پشت بيمارستان (راهرو بزرگ و پيشخواني گرد و بزرگ آنجا بود) هدايت مي کرديم . رفتم ملحفه بياورم تا روي مجروحي بکشم که لباس نداشت. احساس کردم...

سيه مشق
مرد به سختي نفس مي کشد . پرستار کپسول اکسيژن را کنار تخت مي گذارد و مي رود . پنجره ي کنار مرد بسته است . حياط از لابه لاي پرده عمودي پنجره پيداست . دوربين ، جنازه اي را که دارند به سمت آمبولانس مي برند...

پرواز در آسماني که پرنده پر نمي زد
شنيده بودم خدا حتي آرزوهاي بسيار بزرگ را هم برآورده مي کند ، اما باورم نمي شد . داستان برمي گردد به سالهاي آخر جنگ ، اوايل تابستان 66 . کم سن و سال بوديم . هواي جنگ تو سر ما هم پيچيده بود . تو محله ما...