The current route :
وقف؛ سرمایهگذاری ابدی برای دین، فرهنگ و آینده جامعه
وحدت اسلامی؛ مبانی، ضرورتها و راهکارهای عملی
سکوت، عبادت پنهان و کلید آرامش مؤمنان
دشمنان مهدی (عج): شکست پیمانشکنان، فتح بدون جنگ و طلوع عدالت جهانی
فرصتها، آسیبها و چالشهای امنیتی کولبری
پیریحیی جمالی صوفی خوشنویس صاحبنام سده هشتم هجری
صحیفی جوهری شیرازی شاعر و خوشنویس دوره صفویه
عبداللّه فرادی خوشنویس معاصر و از مؤسسان انجمن خوشنویسان ایران
بهترین زمان سال برای قلمه زدن
غذاهای محلی مشهد؛ آشنایی با غذاهای سنتی مشهد
متن کامل سوره واقعه با خط درشت + صوت و ترجمه
نماز استغاثه امام زمان (عج) را چگونه بخوانیم؟
متن کامل سوره یس با خط درشت + صوت و ترجمه
نحوه خواندن نماز والدین
اقدامات مهم و اورژانسی پس از چنگ زدن گربه
نماز قضا را چگونه بخوانیم؟
اهل سنت چگونه نماز می خوانند؟
دعای طلب رزق و روزی امام جواد(ع)
مزار حضرت یعقوب (علیه السلام)
پیش شماره شهر های استان گیلان

گذری بر زندگی شهید ابوالفضل علیزاده(بخش اول)
شهید ابوالفضل علیزاده متولد ۳ خرداد ۱۳۳۹ در شهر تهران به دنیا آمد. خانواده شهید در شهر چهاردانگه استان تهران زندگی می کنند. دوران کودکی و نوجوانی شهید علیزاده همزمان با شروع سالهای اول مبارزه با رژیم طاغوت...

بیقرار
مسئول برش شده بود. قیچی از دستش نمیافتاد. چند لایه پارچه را میچیدند روی هم و برش میزدند. برش با دست سخت بود؛ اما چارهای نبود. قیچی برقی نبود و دست باید جور قیچیهای بزرگ و سنگین را میکشید...

دلم هوای عباس(ع) روکرده
اومدگفت: «خیلی دلم گرفته. روضه می خونی؟ شاید دیگه فرصت نباشه!»
گفتم: «برو شب عملیاته، خیلی کار دارم.»
رفت و با دوستش برگشت. اصرار که فقط چند دقیقه! سهتایی نشستیم. گفتم: «چه روضهای؟»

شهردار
آن شب کار شستن ظرفها به عهدهی حاجی بود. هر چند شب یکبار نوبتش میشد. یکسره این طرف و آن طرف میدوید، شناسایی، تحویل گرفتن نیرو، ترخیصشان... دائم به خط میرفت و هزار کار و گرفتاری؛ ولی یکدفعه نشد شهرداریاش...

لبخند به یاد ماندنی
اسد نرم خندید و گفت:« راست میگه بچه ها! باید بودین و می دیدین. وقتی عبود گوش هاش رو گرفت و از جا بلندش کرد، پاهاش تو هوا تاب می خورد». لبخند از روی لب های سیف الله پرید:« خدا ذلیلش کنه. گوش برام...

آخرین گلوله
هنوز نگاهم به رضا و حسین که جواد را با خود می برند خیره مانده بود که ناگهان گلوله ای درست روی بدن پر زخم جواد جا خوش کرد. هاج و واج نگاهشان می کردم. در یک چشم بر هم زدن، انگار سه نفریشان پودر شده بودند...

جزیره
بلم آهسته و آرام راهش را از میان آب های کف آلود باز کرد. از بین نی های سبز وسوخته گذشت و پیش رفت. ایستادم و دستم را سایبان چشم هایم کردم. همه سو آب بود و مه. سرهای نی های بلند در مه گم بودند. بادی وزید...

صلوات، خیرات اموات راننده تاکسی
اتوبوسها خیلی وقت پیش رفته بودند و من از اعزام جا مانده بودم. تا بروم ساک و لباسها را از مسجد بردارم، خیلی طول کشید. چارهای نداشتم، مگر اینکه بیخبر به جبهه بروم. کسی به من اجازه نمیداد، نه پدر، نه...

محرم در اسارت
در اردوگاه بودیم، دشمن یکی از برادران آزاده را زیر فشار قرار داد که به امام خمینی توهین کند. آن دشمن کینهتوز میگفت: «باید به رهبرت اهانت کنی وگرنه رهایت نمیکنم.» شکنجه را بیشتر کرد؛ اما ایشان مقاومت...

قاتل
هل خوردم و محکم با صورت چسبیدم زمین. تراشه های چوب کف دستم را خراش داد. خون از بینی ام راه افتاد. گرمی آن را پشت لبم احساس کردم. سر بالا کردم. سرباز خلیل مثل شمر ایستاده بود بالای سرم. دندان هایش را...