The current route :
قدم به قدم در خانه تکانی و تمیزکاری اتاق و سالن پذیرایی
هشدارها و راهکارهای عملی مقابله با نفوذ و ترفندهای دشمنان
قدم به قدم در خانه تکانی و تمیزکاری اتاق خواب
بهترین جاهای دیدنی لنکاوی، پنانگ و کوالا برای مسافران تور تایلند
12 نکته مهم برای سفر در ماه مبارک رمضان
قرآن نفیس بایسنقری در موزههای جهان
5 دلیل که دبی را به یکی از بهترین مقاصد گردشگری جهان تبدیل کرده است
بزرگترین قرآن خطی جهان
نهادها و مسئولین چه وظایفی برای دعوت به نماز دارند؟
شیوه ها و روش های تأثیرگذار دعوت دیگران به نماز
تاریخ تولد امام زمان(عج)
نماز استغاثه امام زمان (عج) را چگونه بخوانیم؟
اهل سنت چگونه نماز می خوانند؟
محل تولد امام زمان (ع)
زنگ اشغال برای برخی تماس گیرندگان
نحوه خواندن نماز والدین
پیش شماره شهر های استان گیلان
طریقه خواندن نماز شکسته و نیت آن
پیش شماره شهر های استان تهران
اقدامات مهم و اورژانسی پس از چنگ زدن گربه

طوفان فکری کلاس
حال از بچهها بپرسید که چه کارهایی می توان انجام داد که این تخته شرایط بهتر و مطلوب تری از وضع فعلی اش پیدا کند؟ جلسه درس آغاز میشود، قطعا در ابتدا بچهها خیلی سخت ایده ارائه میدهند، اما مطمئنا بعد از...

دانش آموز مارکدار
با مدیر مدرسه وارد کلاس شد. معلوم بود لباس هایش مارک دار است و خداد تومان قیمتش است. این را من هم که لباس های دست دوم داداشم را می پوشیدم فهمیدم.

قصه های حسنی (آقا معلم کتش را نپوشید)
آقای مدیر به ما خیر مقدم گفت وگفت: «شما گل هستید...و دیگر بزرگ شدهاید.»
ما هم صف ایستاده بودیم و میزدیم پس گردن هم و میخندیدیم. چند تا آقا که کت و شلوار پوشیده بودند و میخندیدند، آمدند و به آقای...

استاد
کتاب پیش روی سید حسین باز بود اما نگاه او خط اول کتاب مانده بود . ساعتی می شد که سید حسین در فکر بود، نمی دانست باور کند آنچه را که امروز دیده و شنیده بود.با خود گفت: چرا تا امروز متوجه حضور آن مرد جوان...

خشم و خجالت
هوای خنک صبحگاهی از پنجرهی باز وارد کلاس میشد و صورت ما را نوازش میکرد. کاش بعد از ظهرها هم اینطوری بود؛ ولی تابستان همین خنکای صبحگاهی را دارد که مثل عمر گل کوتاه است.
چشم دوختم به گوشهی تخته سیاه...