0
The current route :
جزیره یاد یاران

جزیره

بلم آهسته و آرام راهش را از میان آب های کف آلود باز کرد. از بین نی های سبز وسوخته گذشت و پیش رفت. ایستادم و دستم را سایبان چشم هایم کردم. همه سو آب بود و مه. سرهای نی های بلند در مه گم بودند. بادی وزید...
صلوات، خیرات اموات راننده تاکسی یاد یاران

صلوات، خیرات اموات راننده تاکسی

اتوبوس‌ها خیلی وقت پیش رفته بودند و من از اعزام جا مانده بودم. تا بروم ساک و لباس‌ها را از مسجد بردارم، خیلی طول کشید. چاره‌ای نداشتم، مگر اینکه بی‌خبر به جبهه بروم. کسی به من اجازه نمی‌داد، نه پدر، نه...
محرم در اسارت یاد یاران

محرم در اسارت

در اردوگاه بودیم، دشمن یکی از برادران آزاده را زیر فشار قرار داد که به امام خمینی توهین کند. آن دشمن کینه‌توز می‌گفت: «باید به رهبرت اهانت کنی وگرنه رهایت نمی‌کنم.» شکنجه را بیشتر کرد؛ اما ایشان مقاومت...
قاتل یاد یاران

قاتل

هل خوردم و محکم با صورت چسبیدم زمین. تراشه­ های چوب کف دستم را خراش داد. خون از بینی ­ام راه افتاد. گرمی آن را پشت لبم احساس کردم. سر بالا کردم. سرباز خلیل مثل شمر ایستاده بود بالای سرم. دندان­ هایش را...
چادر نگهبان داستان

چادر نگهبان

سرم زیر آفتاب داغ گُر گرفته بود. داشتم از گرما پس می­ افتادم. سُست و بی­حال بودم. زیر آفتاب تیز، نمی ­توانستم به راحتی اطرافم را ببینم. از لای پلک­ های نیمه باز نگاه انداختم به علی اصغر و احمد. سرهای تراشیده­...
شهید مهدی فصیحی مردی از جنس نور (بخش اول) سایر شهدا

شهید مهدی فصیحی مردی از جنس نور (بخش اول)

شهید مهدی فصیحی در یک خانواده ی مذهبی در روستای دستجرد جرقویه، درشرق اصفهان به دنیا آمد. ایشان دارای ۲برادر و ۲ خواهر می باشد. شهید مهدی فصیحی فرزند سوم خانواده و سومین پسر خانواده بود.‌ در سن ۱۲ سالگی...
آخرین آرزو داستان

آخرین آرزو

صورتش زرد زرد شده بود. داشت لحظات آخر را می‌گذراند. لبهایش به آرامی تکان خورد. محسن سرش را نزدیکتر برد تا صدایش را بشنود. ـ«مرا رو به قبله کنید، یک تکه یخ هم بیاورید.» یخ... یخ برای چه می‌خواست؟ یعنی...
عراقی‌های حرف شنو داستان

عراقی‌های حرف شنو

بالاخره چند ماه انتظار به پایان رسید. دعاهایمان مستجاب شد. نذرهایمان قبول شد و عملیات شروع شد. وصیت‌نامه‌ها را شب قبل نوشته بودیم. قول و قرارها را گذاشته بودیم. وعده و وعید داده بودیم و گرفتیم. بند پوتین‌ها...
حالا این علیرضا کی بود؟ یاد یاران

حالا این علیرضا کی بود؟

«امشب شب جمعه است. شب دعا و نیایش. عزیزان خوبان، دل‌هاتونو روانه‌ی درگاه الهی کنید!» این‌ها را آقای قیصری می‌گفت که دعای کمیل را می‌خواند. تازه دعا شروع شده بود و بچه‌ها می‌رفتند تا دعای کمیل را آرام آرام...
یادش بخیر، شهید محمد حسین علم الهدی! یاد یاران

یادش بخیر، شهید محمد حسین علم الهدی!

قاری قرآن صبحگاه مدرسه بود. قرآن را با لحن قشنگی می­خواند. آنقدر زیبا که همه را شیفته می­کرد. دلت می­خواست همه‌ی عمر قرآن بخواند و بشنوی. همه‌ی محله می­دانستند: «فوتبال دم اذان تعطیل!»