The current route :

حلقه ي محاصره را شکست
در يک مرحله از برنامه هاي شناسايي شبانه که به حالت خزيده، خودمان را به منطقه ي دشمن کشيده و در حال جلو رفتن بوديم، در طول راه ناگهان پاي يکي از بسيجيان گروه شناسايي با يک عدد مين منوّر برخورد کرد؛ نزديک...

بي اعتنا به گلوله هاي توپ
يکي از بچّه ها بي اعتنا به حرفهايي که گفته بودند « اينجا ماهي نيست » قلّاب دست سازي را به آب انداخته و چشم به حرکت آرام آب دارد. بچّه ها مي گويند: « از صبح تا حالا هر وقت قلّاب را از آب بيرون کشيده به...

سوخت ولي کوچکترين صدايي نکرد
جلسه ي کوچکي بود. از شهيد کلهر، شهيد ميريزدي، بنده و برادر عزيزمان آقاي توکلي و ساير عزيزان هم در محل ديگر جمع بودند که بعد از گزارشي که محضر ايشان بود و از آن دفاع متحرّک برگشته بوديم، بنا بود که دستجمعي...

بسيجي التماس مي کرد
خود من وقتي مأموريتي بيست روزه از دفتر تبليغات قم داشتم که بروم جبهه، البته قبلش هم حضور پيدا مي کردم ولي بيشتر توفيق حضور در لشکر امام حسين ( عليه السّلام ) را داشتم ولي اين بار توفيق حضور در قرارگاه...

از روي من عبور کنيد!
در خط زيد مستقر شديم. مسؤوليت شناسايي ميدان مين و خنثي سازي مينها و باز کردن معبر را بر عهده داشتيم. مسؤول ما برادر نم نبات بود. يک روز در سنگر نشسته بوديم و هر کس مشغول کاري بود؛ ناگهان از اسلحه ي يکي...

اول خودم روي مين مي روم
ساختمان قرارگاه مهندسي خاتم در اهواز، در امتداد پليس راه جاده ي انديمشک به طرف فلکه ي چهار شير قرار گرفته بود. ساختمان دو طبقه با سيصد متر زيربنا که هر طبقه ي آن ده اتاق داشت و واحدهاي مختلف مهندسي در...

تازه ابتداي خط عشق است
تنها راه ورود به تنگه ي چزّابه زير آتش شديد توپخانه قرار گرفته بود و يکي از معدود افرادي که توانسته بود، از اين مسير خطرناک عبور کند و وارد چزّابه شود، رضوي بود. با وجود اين که چند بار در مسير راه مجبور...

با لودر به جنگ تيربار رفت
با اينکه ما کمترين امکانات هجوم را داشتيم و دشمن هم که جلوي شما بود، بيش از سه لشکر بود، عمليات موفق شد. شما ديدي که شانه به شانه ي تانک بود. آن سنگرهاي وسيع دشمن را شما ديديد. آن نفربرهاي زياد، همه را...

اينها ترکش هستند
مخابرات خيلي شلوغ بود. خواستم منصرف بشوم ولي ايستادم. طاقت نداشتم صبر کنم. دلم مي خواست از زنم و حال بچّه خبردار شوم. مي خواستم خبر پدر شدنم را اگر شده چند ساعت زودتر بشنوم.

تمام زندگي ام در سنگر است
بلبشوي غريبي بود. تونل عبور نيروهاي پياده هنوز باز نشده بود. انگار تمام کارها گره خورده بود. حرکت کرديم. سيّد، جلوي بقيّه بود. آرپي جي در دست، مي دويد. من هم با گلوله ها پشت سرش.