0
The current route :
دُر غلطان سپاه احمد کاظمی

دُر غلطان سپاه

بي شک احمد کاظمي را بايد يکي از برجسته ترين و مقتدرترين فرماندهان دوران دفاع مقدس دانست که از آغاز جواني تمام وجود خود را وقف حضور در جبهه هاي مختلف نبرد در جنگ تحميلي نمود. او در اکثر عمليات هاي مهم براي...
يادگار شهدا احمد کاظمی

يادگار شهدا

حادثه غم انگيزي اتفاق افتاده، شهادت سردار کاظمي با گروهي از دوستان ايشان که همه از بهترين دوستان و رزمندگان بودند، حادثه غم انگيزي است، حادثه تلخي است اما انسان وقتي به اين شهادت نگاه مي کند، نکات عجيبي...
او تداعي رفتارهاي جنگ بود احمد کاظمی

او تداعي رفتارهاي جنگ بود

هيچ نمازي نديدم، که احمد بخواند و در قنوت يا در پايان نماز گريه نکند و پيوسته اين ذکر «يا رب الشهدا، يا رب الحسين، يا رب المهدي» ورد زبان احمد بود و بعد گريه مي کرد. عجيب بود. هر کس به دلايلي در غم احمد...
فرمانده ي فکور احمد کاظمی

فرمانده ي فکور

«برخي از مؤمنان بزرگ، بزرگ مرداني هستند که به عهد و پيماني که با خدا بستند کاملاًً وفا کردند و بر آن عهد و پيمان ايستادگي کردند تا در راه خدا استقامت ورزند، برخي از آنان به شهادت رسيدند و برخي به انتظار...
یک وصیت نامه برای دو نفر وصیت‌نامه و دست‌نوشته

یک وصیت نامه برای دو نفر

«محمدرضا» (متولد 21 آذر 1343 شمسی) و «ابوالفضل» (متولد ؟؟) دو پسرِ جناب «محمد امین» اهل روستای «قپچاق» (از توابع «ملارد») به فاصله دو سال از یکدیگر، بال در بال ملائک گشودند. ابتدا «محمدرضا» به تاریخ 24...
تصمیم گیری بجا و به موقع ادبیات دفاع مقدس

تصمیم گیری بجا و به موقع

هر دو به استخدام سپاه درآمده بودیم و به دلیل تفاوت رسته ای نتوانستیم با هم در جبهه حضور پیدا کنیم. او به دلیل استعداد خاصی که داشت در اطلاعات سپاه و من در قسمت دیگری مشغول شدم.
یک موج جدید ادبیات دفاع مقدس

یک موج جدید

دمدمای غروب بود که خرمشهر چندین نوبت سقوط کرده بود. ما در آن شرایط سخت که همه از نظر روحی در فشار بودیم، صحنه ی عجیبی از شیخ شریف دیدیم که هیچ وقت فراموش نمی کنیم. به خاطر وعده های دروغ و برخوردهای خیانت...
طرح نو ادبیات دفاع مقدس

طرح نو

حمید مرا از دور دید، راه بی خطر را نشان داد. رفتم داخل خاکریز، گفتم: «نَه خَبر؟» گفت: «عراقی ها آن طرف جاده اند و ما این طرف و هر جور هست باید بزنیم شان.»
در منطقه ی کمین ادبیات دفاع مقدس

در منطقه ی کمین

با خدمه ی قایق، چهار نفر بودیم. قایق توی گل گیر کرد. خیلی تلاش کردیم از گل بیرون بیاریم، فایده ای نداشت. جلوتر از ما کمین بود. کسی هم از آن جا عبور نمی کرد. ناگهان صدای موتور قایقی به گوشمان رسید.
عین یکی از اهالی روستا! ادبیات دفاع مقدس

عین یکی از اهالی روستا!

یک روز با تعدادی از بچه های رزمنده، در یکی از مسیرهای مریوان در حال حرکت بودیم. و فرمانده ی تیپ از جمیل و خصوصیات او برایمان صحبت می کرد. از جمله این که هیچ وقت برای انجام مأموریت «نه» نمی گوید. در مسیر...