0
The current route :
غار حرا اشعار نبوی

غار حرا

از شهر مكّه شد جدا ، محمّد دارد به لب ، خدا خدا ، محمّد سر تا به پا ، نور و صفا ، محمّد دارد به سينه ، رازها ، محمّد تنها رود يا رب كجا ، محمّد ؟
صبح سعادت اشعار نبوی

صبح سعادت

بشست بارش رحمت ، غبار كوي محمّد وضو گرفت صبا ، تا رود به سوي محمّد زمين مكّه به پابوس او ، چو گشت مهيّا به عرش و فرش ، بپيچيد ، هاي و هوي محمّد جهيد برق اميد و نويد ، از دل ظلمت دميدصبح سعادت...
رَحْمَهٌ لِلْعالَمين اشعار نبوی

رَحْمَهٌ لِلْعالَمين

عرش برين است ، آستان محمّد حضرت جبريل ، پاسبان محمّد تاج شرافت ، ز فرق اوست مزّين تخت جلال است ، آستان محمّد انس و ملك ، پاسدار و گوش به فرمان تا چه شود صادر از لبان محمّد
حمله حيدري اشعار نبوی

حمله حيدري

رد گشت در دست يك كس تمام كه باشد محمد عليه السلام كه چون او نيامد كسي در وجود خمير تن پاكش از عقل بود ز خلق جهان مطلبْ او بود و بس نمي بود اگر او نمي بود كس
مدح خورشيد اشعار نبوی

مدح خورشيد

اى كردگــار ســــــرمــــدى اى حــــامــــى محــــــمدى دارم دعــــاى اوحــــــــدى مارا مــــدد كــــارى دهــى در هــــر مســـا و هــر سحر دردم كـــــه دارم دردســــر
مدح پيامبر خاتـم(ص) اشعار نبوی

مدح پيامبر خاتـم(ص)

بر سر كوى تـــو هـــر كـــه راه ندارد واى بـــه حـــالش كــه داد خواه ندارد نام تو نـــازم كـــه در صحيـــفه هستى فاصله جـــز(ميـــم), بـــا الـه ندارد خواند احـــد,(احـمد)ت,از آنكه به عالم...
انوار عالم آرا اشعار نبوی

انوار عالم آرا

انتظار آمد به سر اى بيقراران تهنيت شد خزان سر، آمده فصل بهاران تهنيت جلوه گر گرديده حق اى حق شعاران تهنيت ساقى از ره مى‏رسد جمع خماران تهنيت پرمشام جان شد از عطر نكوى تُفْلِحوُا ميگساران باده...
جمال محمد(ص) اشعار نبوی

جمال محمد(ص)

ماه فرو ماند از جمال محمد سرو نباشد به اعتدال محمد قدر فلك را كمال و منزلتى نيست در نظر قدر با كمال محمد وعده ديدار هر كسى به قيامت ليله اسرى، شب وصال محمد
خورشيد آسمان نبوت اشعار نبوی

خورشيد آسمان نبوت

اي آفتاب گردان تاري شو و متاب كز برج دين بتافت يكي روشن آفتاب آن آفتاب روشن شد جلوه گر كه هست ايمن ز انكساف و مبرّا زاحتجاب بنمود جلوه اي و زدانش فروخت نور بگشود چهره اي و زبينش گشود...
در مدح حضرت ختمي مرتبت اشعار نبوی

در مدح حضرت ختمي مرتبت

بهر مدح پيغمبر طبع من چو گويا شد دل ز عشق آن دلبر مست عشق و شيدا شد ساقي از مي باقي ساغرم نما لبريز چون به لطف يزداني درد من مداوا شد مطرب آشنا بر لب خويش نما لب ني را كز نواي جانسوزش...