0
The current route :
داستانهای کوتاه از پیامبر اکرم (ص) (32) داستان‌های نبوی

داستانهای کوتاه از پیامبر اکرم (ص) (32)

عده‏اى از بت‏پرستان خدمت پيامبر صلّى اللَّه عليه و آله آمده و گفتند: آنچه در اين قرآن درباره ترك عبادت بتهاى بزرگ ما لات و عزى و منات و هبل و مذمت از آنان وارد شده براى ما قابل قبول و تحمل نيست اگر مى‏خواهى...
داستانهای کوتاه از پیامبر اکرم (ص) (31) داستان‌های نبوی

داستانهای کوتاه از پیامبر اکرم (ص) (31)

هنگامى كه پيامبر صلّى اللَّه عليه و آله به مدينه هجرت كرد، جمعى از مسلمانان نيز به مدينه هجرت كردند، اين مسلمانان در مدينه، نه خانه داشتند و نه مال و ثروتى كه بتوانند با آن، زندگى خود را تأمين كنند، پيامبر...
داستانهای کوتاه از پیامبر اکرم (ص) (30) داستان‌های نبوی

داستانهای کوتاه از پیامبر اکرم (ص) (30)

امام باقر عليه السّلام فرمود: پيامبر صلّى اللَّه عليه و آله اين آيه را قرائت كرد: وَ آخَرينَ مِنْهُمْ لَمّا يَلْحَقُوا بِهِمْ وَ هُوَ الْعَزيزُ الْحَكيمُ (62جمعه/3) و [در ميان] ديگرانى از آنان كه هنوز...
داستانهای کوتاه از پیامبر اکرم (ص) (29) داستان‌های نبوی

داستانهای کوتاه از پیامبر اکرم (ص) (29)

مردى نزد پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله آمد و به آن حضرت از آزار همسايه اش شكايت كرد. رسول خدا صلى الله عليه و آله به او فرمود: صبر كن . دوباره آمد و شكايت كرد. فرمود: صبر كن . سپس بار سوم باز آمد و شكايت...
داستانهای کوتاه از پیامبر اکرم (ص) (28) داستان‌های نبوی

داستانهای کوتاه از پیامبر اکرم (ص) (28)

مردى به حضور پيامبر صلى الله عليه و آله رسيد و پرسيد، اى رسول خدا! من سوگند خورده ام كه آستانه در بهشت و پيشانى حورالعين را ببوسم . اكنون چه كنم ؟ پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: پاى مادر و پيشانى پدر...
داستانهای کوتاه از پیامبر اکرم (ص) (27) داستان‌های نبوی

داستانهای کوتاه از پیامبر اکرم (ص) (27)

هنگامى كه رسول خدا صلى الله عليه و آله هفت ساله بود، روزى از دايه اش (حليمه سعديه ) پرسيد، برادرانم كجا هستند؟ (چون در خانه حليمه بود، فرزندان او را برادر خطاب مى كرد). حليمه جواب داد: فرزندان عزيز، آنان...
داستانهای کوتاه از پیامبر اکرم (ص) (26) داستان‌های نبوی

داستانهای کوتاه از پیامبر اکرم (ص) (26)

نزد رسول خدا صلى الله عليه و آله از شخصى تعريف شد. روزى او به محضر پيامبر صلى الله عليه و آله رسيد. اصحاب عرض كردند: يا رسول الله ، اين همان كسى است كه از او به خوبى تعريف كرديم . حضرت فرمود: من در چهره...
داستانهای کوتاه از پیامبر اکرم (ص) (25) داستان‌های نبوی

داستانهای کوتاه از پیامبر اکرم (ص) (25)

سالهاى آغاز بعثت پيامبر اسلام، در مكه شخصى بود به نام وليد بن مغيره كه در حجاز و اطراف آن به عنوان رئيس زيرك و هوشمند عرب شهرت داشت. او عموى ابوجهل بود، و مردم در اختلافات خود به او مراجعه مى‏كردند و قضاوت...
داستانهای کوتاه از پیامبر اکرم (ص) (24) داستان‌های نبوی

داستانهای کوتاه از پیامبر اکرم (ص) (24)

رسول اكرم صلّى اللَّه عليه و آله هنگامى كه عازم جنگى مى‏شد ميان هر دو تن از صحابه عقد برادرى مى‏بست تا يكى به جنگ برود و ديگرى بماند و مهمات امور او را انجام دهد. در غزوه تبوك هم چنين برنامه‏اى انجام شد،...
داستانهای کوتاه از پیامبر اکرم (ص) (23) داستان‌های نبوی

داستانهای کوتاه از پیامبر اکرم (ص) (23)

حارث بن هشام از پيامبر گرامى صلّى اللَّه عليه و آله پرسيد وحى چگونه بر شما نازل مى‏شود؟ فرمود گاهى صدايى همانند صداى جرس به گوش من مى‏رسيد، وحى‏اى كه بدين صورت بر من نازل مى‏شد سخت بر من گران و سنگين بود،...