The current route :
#تاریخ انقلاب اسلامی در راسخون
#تاریخ انقلاب اسلامی در مقالات
#تاریخ انقلاب اسلامی در فیلم و صوت
#تاریخ انقلاب اسلامی پرسش و پاسخ
#تاریخ انقلاب اسلامی در مشاوره
#تاریخ انقلاب اسلامی در خبر
#تاریخ انقلاب اسلامی در سبک زندگی
#تاریخ انقلاب اسلامی در مشاهیر
#تاریخ انقلاب اسلامی در احادیث
#تاریخ انقلاب اسلامی در ویژه نامه

صبح سوختن در گردان فجر
بعضي وقتها نوشتن از آنهايي كه هرگز نديدهايشان، كمي سخت است. حتي اگر بارها و بارها از آنها شنيده باشي، باز هم نميتواني دركشان كني، حسشان كني و با گوشت و پوستت لمسشان كني. شايد گذشت زمان نيز در ايجاد...

شهر هم «سهراه مرگ» دارد
اشکمان را درميآورند. يقة همهمان گير است. فکر کرديم الکي است؟ همين که رفتيم جبهه و چهار تا تير و آرپيجي در کرديم، تمام شد؟ سه، چهار تا تانک زديم که زديم! مگر خودمان نبوديم که از...

سيدي اسير ضريح دولت
اما كلاسهاي درس آن معلم بزرگ، در زندانهاي مخوف صدام برپا ميشد. زماني كه من به گروه جنگهاي نامنظم «شهيد چمران» پيوستم، آقاي «ابوترابي»، در اسارت بعثيها بود و من مثل خيليهاي ديگر، جز نامي از او نشنيده...

خاطرات طنز
در عمليات بدر شهيد حمزه بابايي با تعدادي از رزمندگان به منطقه اي رفتيم که نمي دانستيم اين منطقه خودي است يا در تصرف دشمن. پس از مدتي تلاش و جستجو به نتيجه اي نرسيديم. بچه ها کم کم نگران شدند که نکند محاصره...

گوهر شب چراغ
سلام بر حماسه سازان هميشه جاويد روحانيت که رساله علميه و عمليه خود را به دم شهادت و مرکب خوب نوشته اند و بر منبر هدايت و وعظ و خطابه ناس، از شمع حياتشان گوهر شب چراغ ساخته اند. افتخار و آفرين بر شهداي...

رسوايي آمريکا در والفجر 8
عمليات والفجر 8 و در اختيار گرفتن منطقه فاو با وجود فشارهاي شديد رژيم بعث و هم پيمانان او تمام مبادلات سياسي و نظامي عراق و حاميان او را به هم زد.
* دو ابرقدرت شرق و غرب ادامه اين روند را مطلوب نمي دانستند...

مبارز
هيچ دوستي بهتر از قرآن نيست، رفاقت با او را ترک نکنيد، سعي کنيد آن را خوب فرا بگيريد، خوب تلاوت کنيد، خوب عمل کنيد و خوب به ديگران ياد بدهيد، حتي اگر يک نفر باشد.
تقوا را، تقوا را، تقوا را هميشه سرلوحه...

عزيز خدا
همه دوست داشتند مهمان خانه آنها باشند تا غم دلشان برود و شادابي و نشاط جايش را بگيرد. عزيز، هر بار كه مقدار كمي از خرجي زياد ميآمد، كنار ميگذاشت و بعد هم تكههاي كوچك طلا ميخريد. ميگفت: «طلا سرمايه...

شام آخر مسافران صبح
او با لحن جدي آميخته به شوخي گفت: «راه ورود نامحرم به اين سنگر ممنوع است!» من ديگر حال حركت نداشتم. همانجا كنار سنگر نشستم. هوا ديگر داشت تاريك ميشد. صداي دعا و گريه بچهها حال مرا دگرگون ميكرد. بچههايي...

چشم طوفاني آقا ما را به هم ريخت
اون يه قاچاقچي بود. نه ببخشيد، اون يه بلدچي بود. اون خوراك كار شماست. وقتي داستان او را برايش گفتم، با حسرت، او را از دور نگاه كرد و گفت: ـ واقعاً خوراك يه برنامه خوبه. چه طوري ميشه پيداش كرد؟