The current route :
#تاریخ انقلاب اسلامی در راسخون
#تاریخ انقلاب اسلامی در مقالات
#تاریخ انقلاب اسلامی در فیلم و صوت
#تاریخ انقلاب اسلامی پرسش و پاسخ
#تاریخ انقلاب اسلامی در مشاوره
#تاریخ انقلاب اسلامی در خبر
#تاریخ انقلاب اسلامی در سبک زندگی
#تاریخ انقلاب اسلامی در مشاهیر
#تاریخ انقلاب اسلامی در احادیث
#تاریخ انقلاب اسلامی در ویژه نامه

وصيتنامه شهيد حميد رشيدي
اي کساني که ايمان آورده ايد جهت چيست که براي جهاد در راه خدا به خاک زمين دل بسته ايد؟ آيا راضي به زندگي دنيا عوض حيات آخرت شديد؟ متاع دنيا در پيش عالم آخرت اندک و ناچيز است. پس از عرض سلام برحسب وظيفه...

معراج
به هوش باش كه امروز كوفه تهران است و ذوالفقار گرفتار نيزهداران است مساحتي است پر از چهرههاي رنگ به رنگ كه فتنه پشت نقاب فريب پنهان است براي آنكه عدالت به خون بغلطد باز قلم، زبانة شمشيرهاي برّان...

مردههاي ايران قرباني نيستند؛ شهيدند
رزمندگاني كه با سربندهاي قرمز «اللهاكبر» بهسوي خط مقدم حركت ميكنند، آرزو ميكنند هيچگاه زنده برنگردند. در پاييز گذشته كه موج رزمندگان ايراني به سوي جبهههاي جنوب سرازير شدند، گفته ميشد كه بيش از نُه...

لباسم را به بهشت بردند
گفتم: چه عرض كنم. باشه. فقط يادت باشه اين رو كردستان داده بودن. نگه داشتم براي سفر بعدي. ديدي كه جنوب هم نبردمش. كلي دلش تنگ جنگه. تنگ جنوبه. دلش پوسيد توي كردستان.» خنديد و ريشهاي بور و كوتاهش را پيچوند...

لاين بودن و نبودن
پايش را گذاشته بود روي مين. طرفش نبود؛ طرف چپش. از طرف راستش عكس انداخته بودند. عكسش روي دكور پذيرايي بود. ميگفت قبل رفتنش پنج روز مرخصي گرفته بود. ميگفت پنج بار (قبل از رفتن) ازش ميخواد سير نگاهش كنه....

شهيد نشديد، لااقل مرد باشيد
ستارههاي پرفروغ و نوراني محلة مهديآباد ساري، هميشه در آسمان اين شهر درخشيدهاند. در جستوجوي يافتن يكي از اين ستارهها وارد كوچه شهيد معلم كلايي ميشوي. نميداني خانه مهدي كجاست. پاهايت بياختيار تو...

به عراقيها گفتم: داوطلب آمدم
توي گرگوميش هوا ديدم چند نفر طرفم ميآيند. داد زدم: «من اينجام. زخمي شدم.» ولي آنها به طرفم تيراندازي كردند. توي دلم گفتم: عجب آدمهايي هستند. من ميگم تير خوردم، اينها باز تير ميزنند. نزديكتر كه...

به بهانه دلتنگي تنها يادگار سيدمجتبي علمدار
دوست داشتم از شهيد علمدار برايتان مينوشتم. خيليها او را ديگر خوب ميشناسند. يكي با نگاهش انس گرفته، ديگري با صدايش آرام ميگيرد و كسي ديگر هم با حضور بر سنگ مزارش كه سالهاست زيارتگاه عاشقان شهادت است،...

آنكه فهميد، آنكه نفهميد
عجب بچهاي بود «نادر»! اصلاً رحم و مروت نداشت. خيلي شوخ و شاد بود، ولي وقتي ميديد كسي ادا درميآورد يا به قول ما «ريا ميكند» بدجوري قاطي ميكرد. ميگفت ريا بدترين نوع دروغ است. اصلاً انگار به ريا و دغل...

از نجف تا شلمچه
سنّم براي جبهه رفتن كم بود. براي جور كردنِ سنّم، تنها فكري كه به ذهنم رسيد اين بود كه سال تولدم را ـ كه در گذرنامه به انگليسي نوشته شده بود ـ به فارسي، ۱۳۴۷ بنويسم؛ يعني يك سال بزرگتر. بايد براي ثبتنام...