The current route :

داستانهای کوتاه از پیامبر اکرم (ص) (24)
رسول اكرم صلّى اللَّه عليه و آله هنگامى كه عازم جنگى مىشد ميان هر دو تن از صحابه عقد برادرى مىبست تا يكى به جنگ برود و ديگرى بماند و مهمات امور او را انجام دهد. در غزوه تبوك هم چنين برنامهاى انجام شد،...

داستانهای کوتاه از پیامبر اکرم (ص) (23)
حارث بن هشام از پيامبر گرامى صلّى اللَّه عليه و آله پرسيد وحى چگونه بر شما نازل مىشود؟ فرمود گاهى صدايى همانند صداى جرس به گوش من مىرسيد، وحىاى كه بدين صورت بر من نازل مىشد سخت بر من گران و سنگين بود،...

داستانهای کوتاه از پیامبر اکرم (ص) (22)
با توجه به شأن نزول آيات سَأَلَ سائِلٌ بِعَذابٍ واقِعٍ (70معارج/1) خواهندهاى عذابى رخدادنى را طلب كرد.
در مىيابيم كه اين آيات درباره خلافت على نازل شده است. مرحوم علامه امينى شأن نزول آيات را از كتابهاى...

داستانهای کوتاه از پیامبر اکرم (ص) (21)
بوستانهايى كه جويباران از فرودست آن جارى است درشان مىآورم، اين پاداش الهى است و پاداش نيكو نزد خداوند است.
مىباشد، چون ام سلمه به پيغمبر صلّى اللَّه عليه و آله عرض كرد كه خداوند از رجال و مردان در...

داستانهای کوتاه از پیامبر اکرم (ص) (20)
بر حسب آنچه كه از تواريخ و روايات مستفاد مىشود، اثرى كه آيات شريفه سوره هود بر روى پيغمبر اكرم گذاشت از هر يك از آيات ديگر قرآنى بسشتر بود و هيچ يك از آيات بدين گونه آن حضرت را تحت تأثير قرار نداد. اين...

داستانهای کوتاه از پیامبر اکرم (ص) (19)
شخصى وارد بر پيامبر صلّى اللَّه عليه و آله شد و گفت: يا رسول اللَّه به من قرآن بياموز. حضرت او را به يكى از يارانش سپرد. او دست تازه وارد را گرفت و به كنارى برد و سوره اذا زلزلت را تلاوت كرد و به او ياد...

داستانهای کوتاه از پیامبر اکرم (ص) (18)
پيامبر مهربان صلّى اللَّه عليه و آله كه همواره جوياى احوال مسلمين مىشد، شنيد كه يكى از يارانش بيمار شده است. به عيادت او رفت و كنار بستر او نشست و احوالپرسى كرد. بيمار گفت: در نماز مغرب كه با شما (به...

داستانهای کوتاه از پیامبر اکرم (ص) (17)
پيامبر اسلام، چند تن از بزرگان قبيله (بنى شيبان) را ديد و آنان را به دين خدا دعوت نمود و به آنها فرمود:
(شما را دعوت مىكنم كه به وحدانيت خدا گواهى دهيد و بدانيد كه من پيغمبر خدا هستم و مرا پناه دهيد...

داستانهای کوتاه از پیامبر اکرم (ص) (16)
در ضمن احتجاجى كه عدهاى از مشركين قريش با پيغمبر اكرم صلّى اللَّه عليه و آله كردند، ابوجهل گفت: در اين جا سخن ديگرى نيز هست، مگر تو اينطور نمىگويى كه قوم موسى وقتى تقاضا كردند خدا را آشكار ببينند بوسيله...

داستانهای کوتاه از پیامبر اکرم (ص) (15)
يكى از صحابه به نام جرير مىگويد: در محضر رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله بودم، ناگهان عدهاى از رزمندگان اسلام كه شمشير حمايل كرده و آماده جهاد در راه خدا بودند وارد شدند، اما لباس درستى كه بدن آنها را...