Sunday, April 10, 2011
Estimated time of study:
موارد بیشتر برای شما

خسرو چناریان

خسرو چناریان
هنرمند روشندل و نوازنده شیرین پنجه خسرو چناریان كاشانى، به سال 1328 خورشیدى در خانى‏آباد كه یكى از محله‏هاى قدیمى تهران است در خانواده‏اى زحمتكش متولد شد. وى تا سن هفت سالگى در همان محله دوران كودكى را مى‏گذراند ولى از آن پس به خیابان هفده شهریور كنونى تهران همراه پدر و مادر خود نقل مكان كرد. خسرو چناریان طى مصاحبه‏اى گفت: «پدرم مرد بسیار زحمتكش و خوش‏قلبى بود، او به خاطر گرداندن امر معاش خانواده، غیر از رانندگى شركت واحد اتوبوسرانى، در جاى دیگرى نیز كار مى‏كرد. برخلاف هیكل درشت و نیرومند و پرجذبه‏اش قلبى بسیار مهربان و رئوف داشت و اگر هم عصبانى مى‏شد كمتر كسى در مقابل او جرأت عرض‏اندام داشت. ناگفته نماند كه متأسفانه به دلیل فامیل بودن پدر و مادرم، من از همان بدو تولد نابینا به دنیا آمدم و حدود 9 ساله بودم كه بنا به توصیه دوستان پدر و مادر و اقوام، مرا در سازمان نابیانایان خدمات اجتماعى در میدان شوش پشت انبار گندم گذاشتند. در آنجا نابینایان ضمن امر تحصیل كه اهمیت خیلى كمى بدان مى‏دادند، فراگرفتن موسیقى را بسیار ارج مى‏گذاشتند و آن را از مهمترین هنرها مى‏دانستند. در آن زمان كه چند سال قبل از ورود من به این مكان بود، مرحوم استاد حسینعلى وزیرى‏تبار امر تعلیم موسیقى به نابیانایان را در دست گرفته بود، من مدت كوتاهى نزد این استاد بزرگ و ارجمند رضوان‏اللَّه تعالى علیه به شاگردى پرداختم كه متأسفانه آن مرد شریف و دلسوز و فرزانه فوت شد و دیده پرمهر و فروغ خود را از این جهان فانى فروبست. حدود یك سال و چندى قبل هم آن استاد معظم و بزرگ موسیقى ایران ابوالحسن صبا نیز رخت از این دنیا بربسته بود. من چون سن بسیار كمى داشتم نتوانستم در آنجا از نظر تحصیل و چه از نظر موسیقى بهره كافى و وافى بگیرم فقط همین‏قدر به خاطر دارم كه توانستم خط «بریل» را كه همان خط نابینایان است تا حدودى فرابگیرم و بتوانم كمى بخوانم و بنویسم. حدود اواخر سال 1339 بود كه نزدیك یازده سال داشتم كه آن سازمان به دلایلى كه گفتنش ضرورتى ندارد منحل شد و نابینایان جاى مشخصى براى تعلیم و تربیت نداشتند و من حدود یك سال و نیم بى‏كار و عاطل و باطل در تهران بودم. روزى پدرم وارد خانه شد و جعبه‏اى در دست داشت كه گفت: «خسروجان، امروز جعبه‏اى براى تو آورده‏ام كه در آن سازى بنام ویولن قرار دارد، دلم مى‏خواهد كه در آینده این ساز را یاد بگیرى و خوب بنوازى و من آرزو دارم كه به نواختن ساز ویولن تو نگاه نمایم و صداى آن را با تمام وجودم گوش دهم». از آن روز به بعد من جهت فراگیرى این ساز به تكاپو افتادم و در جستجوى كلاس و معلمى دلسوز و وارد بودم تا بتوانم نواختن این ساز را فراگیرم، لذا پس از جتسجوى بسیار، كلاسى را در سه‏راه دروازه شمیران كه در طبقه بالا بود پیدا كردم كه مرحوم استاد یحیى نیكنواز استاد و معلم آن كلاس بود. او یكى از شاگردان نسبتاً خوب شادروان استاد صبا بود و من هفته‏اى دو جلسه در آن كلاس شركت مى‏كردم و تعلیم مى‏گرفتم. ابتدا او به من موسیقى را به طور گوشى یاد داد و پس از چندى نت را با من روى سیم‏ها كار كرد. حدود هشت ماهى كه گذشت نمى‏دانم چرا او در كلاس حاضر نشد و دوباره من بى‏كار و سرگردان شدم و نمى‏دانستم چه بكنم كه این بى‏كارى و سرگردانى من مدت دو سال ادامه داشت ولى چیزهایى را كه قبلاً آموخته بودم پیش خود تمرین مى‏كردم، اما متأسفانه ذوق و شوق من كم‏كم جاى خود را به بى‏تفاوتى داد و در یكى از روزها نیز ویولنم از دستم افتاد و شكست تا این كه در چهارده سالگى مطلع شدم كه مدرسه نابینایى زیر نظر میسیونر آلمانى‏ها در اصفهان وجود دارد. پدرم برخلاف میلش كه از من دور مى‏شد ولى به خاطر آینده بهتر من، مرا به اصفهان فرستاد و متأسفانه یك سال بعد در حالى كه در اصفهان بودم، پدرم را از دست دادم. بگذریم كه در آن شهر غریب یك پسربچه چهارده ساله دور از والدین و اقوام و فامیل چه مصیبت‏ها كشیدم ولى همیشه طالب پیشرفت و ترقى بودم. این مدرسه زیر نظر آلمانى‏ها اداره مى‏شد و آنها در اینجا تبلیغ مذهبى مى‏كردند كه من از همه چیز آنها استفاده بردم جز مسئله مذهب كه كماكان به مذهب خود اسلام پایبند و باقى ماندم. آنها وقتى ذوق مرا نسبت به ویولن دیدند، سازى براى من تهیه نمودند و من در آنجا مشغول نواختن شدم البته معلمى وجود نداشت كه بشود استفاده كرد، اما خوب اندوخته‏هاى قبل خود را مورد استفاده قرار مى‏دادم، تا اینكه حدود سال 1347 وارد دبیرستان شده بودم، استاد رحمت‏اللَّه بدیعى كه از نوازندگان و اساتید خوب ویولن در آن روزگار بود هفته‏اى یك روز به هنرستان موسیقى اصفهان مى‏آمد كه ایشان وقتى مرا دید، خیلى زود مرا پذیرفت و من مشغول تعلیم گرفتن از ایشان شدم. حدود دوسالى كه گذشت ایشان دیگر به اصفهان نیامد، اما من بهره كافى در این مدت دو سال از كلاس این استاد بزرگ برده بودم، بعد از این هركس و هرجا كه مى‏شد چیزى مى‏آموختم، دیگر در این موقع نسبتاً نوازنده‏اى بودم كه دیگران حاضر بودند به خوبى به ساز من گوش دهند. در اركسترهاى مختلف از جمله اركستر و فرهنگ و هنر اصفهان، اركستر دانش‏آموزان اصفهان و غیره فعالیتى چشم‏گیر داشتم كه یا نوازنده بودم یا سرپرست اركستر. به هر حال در خرداد سال 1352 دیپلم گرفتم و در همان سال نیز ازدواج نمودم، ازدواج ما بنابه خواسته واقعى دو طرف بود. همسرم از همه جهت لیاقت و شایستگى دارد او و من هنوز به همان اندازه‏ى اوائل ازداج یكدیگر را دوست داریم و زندگى مى‏كنیم و همسر فداكارم از هیچ لحاظ چه سواد و دانش، چه عاطفه و انسانیت و خلق و خوى آدمى هیچ‏چیز كم و كسر ندارد و هم‏اكنون حاصل این ازدواج پنج دختر مى‏باشد كه از آنها كمال رضایت را دارم. دختر بزرگم امسال در دانشگاه بنا به میل و خواسته خودش رشته مهندسى كامپیوتر را قبول شد و من هم‏اكنون با داشتن فوق دیپلم كودكان استثنائى در یكى از مدارس نابیانایان اصفهان مشغول تدریس به نابینایان هستم، یعنى در حقیقت نواختن ساز شغل من نیست. من در مقطع ابتدایى تدریس مى‏كنم. ناگفته نماند كه حدود سال 1348 مسابقاتى بین دانش‏آموزان هر استان برگزار مى‏شد كه این جانب در اصفهان رشته ویولن به مقام اول رسیدم و پس از آن در مسابقات سراسرى كشورى نائل گردیدم و به قول آن روزى‏ها مدال طلا را از مدیر كل امور تربیتى دریافت نمودم و این یكى از موفقیت‏هاى بزرگ من است. موسیقى چون هنرى است والا و عاطفى كه سرآمد تمام هنرها است، لذا اعتقاد دارم كه باید در خون هر انسان عاطفى و عارفى باشد و نوازنده هم خصوصاً نوازنده ویولن باید سعى كند ضمن لطیف‏نوازى و شیرین‏نوازى، باكمال قدرت ساز بزند. و من در هر محفل ادبى، هنرى كه شركت مى‏جویم از استاد فقید ابوالحسن خان صبا، حتماً یادى مى‏كنم، چه او را از نوابغ بزرگ و نادر موسیقى ایرانى مى‏دانم و خود را مدیون این بزرگمرد هنر مى‏دانم چرا كه اگر زحمات ایشان نبود شاگردانى چون: حبیب‏اللَّه بدیعى على تجویدى مهدى خالدى فرامرز پایور رحمت‏اللَّه بدیعى و... نبودند و من هیچ بهره غیابى و نتى از آنها نمى‏جستم. من از سبك نوازندگى مرحوم استاد حبیب‏اللَّه بدیعى كه تقریباً همان تكیه‏ها و سبك استاد صبا است بسیار لذت برده و كاملاً از مرحوم بدیعى پیروى مى‏كنم. چنان پیروى مى‏كنم تا انشاءاللَّه روزى بتوانم تا حدود زیادى جاى آن استاد بزرگ را در دلها بگیرم من در آرشه‏كشى و قدرت پنجه سعى‏ام بر این است كه به همان قدر ارشه‏كشى و قدرت پنجه استاد بدیعى ساز بزنم. البته من تعلیم شاگرد هم مى‏دهم و شاگردان خوبى هم پرورش داده‏ام كه در سطح اصفهان آنهایى كه مرا مى‏شناسند مى‏دانند. روش تدریس من كاملاً از روى نت و كتاب و اصول صحیح است و اساتید بزرگ این روش را تأیید نموده‏اند و همیشه به شاگردان خود مى‏گویم هنر موسیقى و ساز را به خاطر خود هنر و پیشبرد هنر یاد بگیرید. من دوست نداشته‏ام از هنرم استفاده مادى كرده باشم مگر شهریه هنرجو، چون معتقد نیستم كه از هنر استفاده مادى بشود. مردم باید ذهنشان روشن شود به اینكه هنرمند چیز دیگرى است و مطرب چیزى دیگر و من خوشبختانه از مطرب و مطربى همیشه بیزار بوده و هستم. من به بازى شطرنج بسیار علاقمندم و تا چندین سال پیش تبحر فوق‏العاده‏اى در این ورزش فكرى داشتم، به زبان‏هاى آلمانى و انگلیسى خصوصاً زبان آلمانى نسبتاً وارد و واقفم و از صحبت كردن با این زبان‏ها لذت مى‏برم. از كودكى بسیار تیزهوش و بُرا بودم و هر چیز را كه مى‏خواستم خیلى سریع فرامى‏گرفتم و به هوشیارى و باهوشى در خانواده و فامیل و میان دوستان و در محل معروف بوده‏ام و صداى موسیقى به خصوص ویولن در من تأثیر بسزایى مى‏گذاشت و خوشبختانه هم‏اكنون نوازنده‏اى هستم كه در سطح اصفهان و بعضى محافل هنرى ایران از من به خوبى یاد مى‏كنند كه دوستان مرتباً این محبت‏هاى هموطنان را به گوش حقیر مى‏رسانند و اكثراً بداهه‏نوازى مرا به خوبى قبول دارند و این براى من جاى بسى خوشحالى و خوشبختى است».


نظرات کاربران
Send Comment
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.