The current route :
#تاریخ انقلاب اسلامی در راسخون
#تاریخ انقلاب اسلامی در مقالات
#تاریخ انقلاب اسلامی در فیلم و صوت
#تاریخ انقلاب اسلامی پرسش و پاسخ
#تاریخ انقلاب اسلامی در مشاوره
#تاریخ انقلاب اسلامی در خبر
#تاریخ انقلاب اسلامی در سبک زندگی
#تاریخ انقلاب اسلامی در مشاهیر
#تاریخ انقلاب اسلامی در احادیث
#تاریخ انقلاب اسلامی در ویژه نامه
سایر مقالات
جنگ نعمت بود، تمام شد!
پاسي از شب گذشته است. همه پيرامونم خسته و ناتوان در خوابي عميق، فرو رفته اند. من مانده ام با 28 سال كه از پي هم مي گذرد. تاريخي كه پر است از نام هاي زيبا از دسته و گروهان گرفته تا گردان و لشكرهاي متفاوت....
ادبیات دفاع مقدس
شيميايي مش رجب!
- ماسک رو هيچ وقت از خودتون جدا نکنيد، بوي سبزي تازه، سير... تا به مشام تون خورد...فقط چند ثانيه فرصت داريد ماسک ضد شيميايي رو بزنيد، اول در پوش فيلتر ماسک رو برداريد، و گرنه...
توي گردان هيچ کس مثل مش...
ادبیات دفاع مقدس
انتقام! انتقام!
تعصب و خشم وجود صادق را پر کرد و خون توي صورتش دويد، با تحکم گفت:«بچه هاي گردان فجر از گردان کميل، کتک بخوره!»
زير بغل حسن مايلر را گرفت وتلوتلو او را کشيد داخل آسايشگاه گردان و هوار کشيد: « آهاي ايهاالناس...
ادبیات دفاع مقدس
25درصد باقيمانده
نگاهي به زندگي و پيكار شيد حسين لشكري، اولين اسير و آخرين آزاده ايراني
- زود بيا، من و علياكبر را به دزفول ببر، خيلي دلتنگ ميشيم!
- اگه خدا بخواد، پانزده روز ديگه.
محمود کاوه
جلوي ضدانقلاب، سرخم نكنيد
ضدانقلاب، ديد خوبي رويمان داشت. آتش سنگيني ميريختند. همه خوابيده بودند روي زمين. براي كنترل نيروها نيمخيز بودم. ناگهان از پشت، محمود آمد. صاف ايستاده بود. گفت: اين چه وضعيه؟! خجالت بكش! فكر نكردي اگه...
سایر مقالات
بيست سال در اتاق
كسانيكه با حضورشان، جبههها را صفا بخشيدند، همين جانبازاني هستند كه امروز، ميزبانمان در آسايشگاهها هستند.
ميدان تجريش، محله امامزاده صالح تهران، كمي بالاتر از كاخ رياست جمهوري سابق، آسايشگاه بقيهًْالله...
ادبیات دفاع مقدس
يك جان به خدا بدهكاريم
حالا نميدانم. شايد دارم اشتباه ميكنم؛ ولي حس من اين را ميگويد كه انگشتهايت توي پوتين آزاد آزادند. پوتين برايت خيلي گشاد است. اندازه پايت را نداشتند. مجبوري بندها را محكمتر از معمول ببندي تا پوتين...
ادبیات دفاع مقدس
ايرانيِ گيلاني
هفت- هشت تا مجروح بوديم در يك اتاق بزرگ. از هر مليتي! اصفهاني، لر، آذري، شيرازي، كرد و بلوچ! از هركداممان صدايي بلند ميشد: اصفهاني ناله ميكرد، لره با ياحسين(ع) گفتن سعي ميكرد دردش را ساكت كند، بلوچه...
ادبیات دفاع مقدس
شرمندهام، آنشب نام خود را ننوشتم
فاصله پنجكيلومتري روستايمان تا مدرسه را هر روز بايد ميرفتيم و برميگشتيم. نه با ماشين، نه با دوچرخه كه با پاي پياده. اين، ما را در سن كم و نوجواني، آبديده و پرتحمل كرده بود؛ ميان برف و باران، هواي گرم...
ادبیات دفاع مقدس
غذا هم نتيجه جنگ را رقم ميزند!
مسجد محل، نذري ميداد. يك بار گرفته بود، ديدم دوباره صف ايستاد و گرفت. كسي كه غذا ميداد گفت: مگر غذا نگرفتي؟ اگر گرفتي برو بذار بقيه بگيرن. گفت: اي بابا، حاجي من كجا غذا گرفتم؟ نوكرتم، غذا رو بده برم....